من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

لولو

بیا اینجا ببین ... شاید هیچ چیز توی دنیا آرامش بخش تر و زیباتر از این نباشه که روی کف پوش پشمالوی وسط سالن بشینی و به چهره ی ناز و عمق خواب بانو خیره بشی ... با همون موهای ژولیده ی پخش و پلا، دستاش رو هم جلوی دماغش مشت کرده ... روی کاناپه دراز کشیده خوابش برده ... هیچی هم زیر سرش نیست ... داره آروم و با وقار همیشگی نفس میکشه ... تو هم توی آیینه برو بشین به بانوت خیره بشو شاید فهمیدی چی میگم ... بانوی توی آیینه که به نازی بانو نیست ... بانو تکه! ... حالا گاهی وقتا وحشی هم میشه! ... که چی؟! 


= فکر کنم دختره! آخه خیلی زبونش نااااااازه ... نیگا کن... چه جوری آب میخوره ...**** (واژه آوایی چندش برانگیز مشابه همونی که توی پارسی دخترا میگن ووووییییییی)

- { :| } بانو جان ... جدیدن دیگه از روی زبون جنسیت رو تشخیص نمیدن، دم بنده خدا رو بلند میکنن ببینن دختره یا پسر! بلدی یا بگم فرقشون چیه؟

=  اااا ... آخه ببین! ... اگه پسر بود کله ش رو میکرد توی ظرف مثه گاو قرت قرت آب میخورد ... مثه تو که با پارچ آب میخوری! ... آها نیگا کن ... اون یکی پسره ... پرید وسط ظرف آب به گند کشید همه جا رو ول کرد رفت ... عین خودت! 

- { :( }  الان من گاوم؟ گاو منه؟ توله سگه گاوه؟ من توله سگم؟ من و توله سگ با هم گاویم؟!! 


خانم مسن و تپل فروشنده، همون طور که گربه ی خنگ و لوچش رو بقل کرده بود سعی میکرد موهای فرفریش رو از روی صورتش کنار بزنه و عینکش رو به مناطق بالا دست دماغ طولانیش هدایت کنه. با یه لبخند سنگین و فرمایشی نزدیک شد و شروع کرد از اصالت و پاسپورت و جد و آباد توله سگا تعریف کردن ... این وسط هیچ چیزی هیجان انگیز تر از چشم تو چشم شدن با ایگوانایی که توی آکواریوم داشت سنجاقک میخورد نبود! با چنان لذتی میخورد که آدم گرسنش میشد!


= یکی یا دوتا؟

- جانم؟!!!!! 

= یه بچه میخوای یا دوتا؟

- الان اونا بچه های ما شدن؟!! ما همیشه میگیم حلال زاده به داییش میره!! راست میگیم به خدا ... 

= { :| } خانم همین دختره خیلی خانم و نازه، خونه یه نر داریم همون زیادیمون هم هست ... (اشاره به من) 


شما رو نمیدونم ولی من توی این شرایط جز بلند خندیدن و عاشق شدن کار دیگه ای ازم بر نمیاد ... توله سگ بیچاره اسمش شد lulu ... هرچی گفتم بانو جان لولو توی فرهنگ ما چیز بدیه! همون le loup ( گرگ) شما بوده اومده شده لولو ... یه وقت بزرگ بشه هیولا میشه این کار دستمون میده ... انگار نه انگار! امیدوارم زودتر چنان گندی به وسایل خونه بزنه که بیاریم پسش بدیم! (امید های خبیثانه) 

لکه سیاه کوچولو

عصبی ام ... آره چیه؟ ندیدی یه مرد تنها عصبی باشه ؟ ... توی آسانسور دیدمت بس بود ... تمام وجودت عرق کرده بود ... آخه عاقل مگه ساعت 1 شب میره پیاده روی؟ ... عاقل شاید نره ولی یه عصبی میره ...

نفسش تند میشه ... کم کم عرق تمام بدنش رو میگیره ... احساس گر گرفتگی تمام وجودش رو آتیش میزنه ... تمام خونه رو با مشت گره کرده دور میزنه ... کجای دیوار بزنه که هنوز سالم باشه ؟!!! ... از جلوی هر آیینه ای که رد میشه مرد توی آیینه ی اخمو و وحشی رو میبینه که داره با تمام وجودش سعی میکنه آرامش خودش رو حفظ کنه ... نه ... امکان نداره ... نه ... تند تند لباس میپوشه و بیرون میزنه ... اولی ... دومی ... سومی ... چهارمی ... اصلا فایده نداره ... فقط طعم دهنش بد میشه ... و یه حس تنفر مزمن و بدبو ... 

خیابون هنوز شلوغه. آدم های خوشحال ... نعشش رو تا خونه روی پیاده رو میکشه و دم در روی زمین ذوب میشه ... اگه درست بود ... اگه همون بود دیگه نمیتونست ادامه بده ... این رو مطمانه ... میدونه! ... فقط مونده یه لکه ... یه لکه سیاه کوچولو که میگه داستان چی بود. .. .. .. 

سنگ صبور

سنگ ... کاغذ ... قیچی!!!

سنگ ....... کاغذ .......قیچـــــــــی!!!!!!

بازم که باختی بانو ...

سرش رو تکیه داده به شیشه ماشین. پاهاش رو بغل کرده و آهنگ رو زمزمه میکنه ... 

شیشه بزرگ عینک آفتابیش به جاده خیره شده ولی چشماش بسته است ...

مرد توی آیینه داره از توی آیینه عقب یه چشمی من رو نگاه میکنه ... 

- من که گفتم مجبور نیستی بیای! اگه میخواستی پیش مادرت بمونی ... خوب میموندی ...

چیزی نمیگه ... این یعنی اگه ساکت نشی قول میدم تا آخر راه یه کاری کنم خودت با کمال میل برگردی ... مجبورم به سنگینی افکارش احترام بگذارم !


======


= چند روز طول میکشه؟

- باید برم ببینم چی میشه!

= تمام حرفام رو فهمیدی و این تصمیم رو گرفتی یا باید باز هم تکرارشون کنم؟

- :) فهمیدم ...

= فکر نکنم!

- ببین سعی کن یککم شرایط من رو هم درک کنی ... من این کارو ...

= آره، آره ... شرایط تو ... تو این کارو برای خوش گذرونی نمیکنی ... ولی نمیدونم چرا هر وقت من برنامه گذاشتم برم جزیره تو باید یه کار برات پیش بیاد !! ... تو مشکلت با اون جهنم چیه؟ 

- مشکل؟! ... یه بار دیگه هم این بحث رو کرده بودیم ... بازم باید ادامه بدیم ؟

= باشه ... من بغض نمیکنم ... تو هم برو به اون کار مسخره ات برس ... پشت سرت رو هم نگاه نکن ...

- ببین آخه ...چرا ...

= من اسمم ببین نیست !!!! با اسم لعنتی من هم مشکل داری ؟؟!!!! :((


==============


- بانو بیداری؟

= نه!

- باشه ... فقط میخواستم بگم بلیط های سفرمون جور شد ...

از جاش میپره و رو به من روی تخت میشینه ...

= چی؟!!!!!!!!

- هیچی ...

= یه بار دیگه بگو ... 

- خوابم، نمیتونم توی خواب حرف بزنم ... :)

پرنده

بالاتر، آره بالاتر ... به چشمام نگاه کن ... اشکلال نداره ... بذار ببینمت ... هنوز جاش روی بازوی راستت مونده ... خودش هم نباشه همیشه یه اثری از خودش میگذاره ... امروز ریشت رو نمیتراشی؟ ... کاش میتونستی دستت رو بیاری بیرون از آیینه و ببینی چقدر یخ کردم ... تو به این میگی عشق یا وابستگی ؟ ... مراقب حولت باش، داره باز میشه ... همیشه گفتم کاش این آیینه بین ما نبود ... میتونستی حرفای خودت رو بزنی ... میتونستیم با هم گپ بزنیم ... البته اون وقت دیگه فکر نکنم روت میشد با یه حوله ی فسقلی جلوم واستی ... تو هم اتو کشیده میشدی، مثل همه ... تو هم نقاب میزدی و احساساتت رو نمیریختی بیرون ... پس همون بهتر که اون پشت داری برام شکلک در میاری ... بهت که گفتم مراقب باش ... دیدی افتاد ... خب برش دار بی حیا ... خیلی بی شعوری!


پیام ساده ای بود 

" من میرم بندر ... معلوم نیست کی برگردم ... یخچال پره ... مراقب خودت باش ... ارادتمند"

پاره کاغذی که معلوم بود با عجله، با مداد ابرو نوشته شده رو آروم از زیر کفش دوزک آهن ربایی روی در یخچال کشید بیرون. هر واژه براش پتک سنگینی بود که مغزش رو متلاشی میکرد... "کجا رفتی بانو؟ ... یعنی انقدر کار فوری پیش اومده بود؟ ... بدون خداحافظی!!!... ارادتمند چیه دیگه؟ " گیج خواب و ناباور از مفهوم سنگینی که کاغذ نیمه جون به دوش میکشید بی هدف دور خونه راه میرفت و با خودش حرف میزد. دکمه های تلفن رو دو دستی فشار میداد که زودتر شماره رو بگیره. صدای آهنگ پیانو از اتاق کار بلند شد که وسطش یه صدای روباتیک میگفت " la maison de l'amour " ...  موبایل رو که هنوز داشت زنگ میزد و  عکس دو نفره خندونشون رو نشون میداد توی مشتش فشار داد ... عرق سرد سعی میکرد بدن لرزون از خشمش رو  خنک کنه ... بدون اینکه بالا تنه ش رو بپوشونه از پنجره به بیرون خم شد ... ژوزفین دختر نوجوون مغازه پنیر فروشی اون طرف کوچه میگفت بانو چند ساعت پیش با یه کوله پشتی و یه ساک با عجله داشته میرفته سمت ایستگاه مترو ... خواب لعنتی... متروی کثافت ... 

به دیوار زیر پنجره تکیه داده ... فشار آرنجش روی زانوش داره بی حسی عجیبی رو القا میکنه ... نور مستقیم آفتاب پیشونی و سرش رو نوازش میکنه ... دود سیگار با رقص طنازش از پنجره به ناشناخته ها به پرواز درمیاد ... دیگه باز موندن پنجره یا بوی سیگار مسئله ی جدی ای نیست ... کسی نیست که از اومدن خاک توی خونه یا بو گرفتن پرده های روشن ناراحت بشه! 

دخترم ...

بذار ببینم این چیه! ... چرا اینجوری شدی ؟ چقدر داری عوض میشی! ... داری پیر میشی و شکسته. کم کم دارم شک میکنم خودت باشی. آخه چرا انقدر سریع؟ توی این چند ماه اخیر مگه چه بلایی سرت اومده ؟ 


بانو جان، عزیزم بیا ... میگم شما که توی کشورتون کنکور چیز خاصی به حساب نمی اومده پس دبیرستان بودین انگیزتون برای زندگی چی بود ؟! چرا مثل بز منو نگاه میکنی؟ سوال کردم دیگه! آخه میدونی دخترای کشور من توی دبیرستان که با پسرا نیستن، میشینن کلی درس میخونن که برن دانشگاه اونجا پسرا رو ببینن :))‌ :[ زهر مار، بی جنبه! خنده نداره ... دخترای سرزمین من خیلی مرد هستن! فکر کن با اون لباسای افتضاح،‌با اون همه تفاوت گذاشتن ... باز هم میخندن و شادن ! دلشون خوشه که برن دانشگاه، وارد اجتماع بشن، مستقل بشن، عاشق بشن، عشقشون رو پیدا کنن، خانواده، مهر، عشق ... خیلی ساده شادن ... شاید نمیدونن اینها هم خیلی رویاییه! اصولا واقعیت جور دیگست ... مثل بچه لاکپشتی که از تخم بیرون میاد، همه ی انگیزش اینه که به دریا برسه و تا اقیانوس شنا کنه ولی هیچی از خطرای سر راهش نمیدونه. میگن فقط 7-8 درصدشون پاشون به آب میرسه و فقط 2-3 درصد به اقیانوس میرسن! دردناکه نه؟ این همه توی تخم زندانی باشی بعد که بیای بیرون بشی ابزار برای فرو نشاندن غریضه ی گرسنگی یه حیوون ...

حقیقت همیشه دردناکه مخصوصا اگر بخوای رویاهات رو دنبال کنی. ولی همیشه کسایی موفق شدن که رویاهاشون رو دنبال کردن!!! عجیب نیست؟

بانو من اگر دختر دار بشم ... قربونش برم فسقلی :) ... سعی میکنم بهش یاد بدم رویاهاش رو واقعی بسازه ... رویا که واقعی بشه دیگه چیزی ازش نمیمونه که ... پس چیکار کنم؟ بهش بگم بابایی دنیای قشنگ صورتی و سفیدی که تو میشناسی هیچ ربطی به دنیای سیاه و خون آلود واقعی نداره ؟ خب بچه تباه میشه که ... چه کاریه؟ ... :( 

بانوووو ... اصلا بیا سعی کنیم دنیای قشنگ دخترمون رو از اول واقعی بسازیم :دی ... ولی نه! بچه تخیل میخواد! بچه که بچگی نکنه که بچه نیست ... اصلا من نمیدونم! بچه تربیتش با مامانشه :)) مگه نه؟ .... بانو؟!!!!! .... ؟ !!! ... خوابیدی؟ :[ ... ما رو باش داریم با کی درد دل میکنیم ... 

ببخشید میشه لامپ رو پشت سرتون خاموش کنین ؟ ...

قربون دستت ... 

ببین ...

بیاجلو ... بیا ... بیا ... آها ... من که چیزی روی پیشونی تو نمیبینم، تو روی پیشونی من چیزی میبینی ؟!! یه نوشته ای،علامتی، تابلویی ... نه بابا! یه چیز تو مایه های ... " پاچه ی گشاد، لطفاً بفرمایید! " یا " ابله مادرزاد، بچاپ و برو" آره دیگه ... ببین من میگم مشکل چشماته! ... آره ! یه بلاهت دیرآشنایی داره ... اوهوم ... البته اینجوری بهتره، آدمای بیرون آیینه برامون نقشه های پیچیده نمیریزن ... ما هم میتونیم سریع بشناسیمشون ... کاربردیه ! 


صورت خسته و شکستش رو توی دستای بی حس و سردش گرفته بود. نگاه سنگین کسی که جلوش دست به سینه ایستاده بود داشت مغزش رو له می کرد. تمام فشاری که توی این مدت کشیده بود رو داشت با نگاهش به اون منتقل می کرد. تمام تلاشش رو برای صاف کردن عبارات موهومی روی لایه ی شکننده و بی اساسی از احساسات کهنه به کار می برد. ضعف و نا امیدی تمام قدرتش رو به زمین می ریخت. حس اون خواب های سنگین و خیس از عرقی رو داشت که توش جلوی جمعیتی وحشی و ناشناس لخت و بی دفاع ایستادی و می خوای دکلمه کنی. نه صدات در میاد و نه می تونی فرار کنی. باید توی چند کلمه همه چیز رو عوض می کرد. کوچکترین حرکت اشتباه می تونست ماتش کنه ... همه ی عناصر گرداگردش داشتن به وجودش فشار می آوردن. دلش می خواست فریاد بزنه و همه چیز رو نابود کنه. به زور خرده های روح متلاشی خودش رو از فضای گرد و خاک گرفته ی اطرافش جمع کرد ... 


- ببین ... میشه لطفاً آروم باشی؟! 

= نه ! 

-خواهش می کنم چند دقیقه فقط بشین ببین چی میگم ... من ...

= خداحافظ ...

- نه ... ببین ... فقط ... ... ... ... لعنتی ... 

=[نیشخند سرد و خسته و بغض آلود]


-------------

پ.ن: دنبال ارتباط معنی داری بین قسمت اول و دومش نگرد ... 

پ.ن.2: یه جمله خوندم روحم رو کشید " اگه مردی بیا اینجا و زن باش ... " 


کابوس مرگ

کجا بودی؟! بهت میگم کجا بودی لعنتی؟! باز هم رفته بودی پی الواطی خودت؟! توی کدوم آیینه جا مونده بودی؟ چرا تنهام گذاشتی؟! شاید اگه تو رو میدیدم این جوری نمیشد! نه ... این جوری نمیشد! 

حتی شراب هم دستهام رو پاک نکرد. زیپو ... ای رفیق نیمه راه ... روشن شده بودی تموم بود! انقدر شاید الان نمیسوختم. دستهام هنوز هم بوی عطری رو میده که نمیشناسمش ... جسمی که نمیشناسمش ... پوستی که غریبه است ... حسی که گم شده! کجا انداختیش؟ فکر میکردم اون حس روی پوست تو جا مونده، به کدوم راهزنی اجازه دادی بدزدتش؟ کجا انداختیش؟ کجا شستیش؟ اصلا مگه میشه شستش؟! پس چرا من نتونستم سوزش دستم رو با شراب بشورم ؟ گفتم این تقلبیه!! قاطی داره!! دیدی؟!

گوشه اتوبان صدای فلش ماشین اعصابش رو به هم میریزه. با تمام وجود داره بالا میاره ... سرفه های وحشتناکش به حد انفجار خون رو توی سرش جمع میکنه ... دستاش میلرزه و معدش به خودش پیچ میزنه ... کامیونی کنار ماشین می ایسته ... رانندش گیج شده که چرا این داره اینجوری جون میده و رنگش پریده! داره از ناراحتی اشک میریزه یا اشکش برای فشار بالا آوردنه ...

روی تخت دراز میکشه ... دنیاش دور سرش میچرخه! دستش رو در دور ترین جای ممکن گذاشته و بهش نگاه نمیکنه. 

بیا ...بیا ... بیا ... یک بار وقتی صدات میکنم بیا و روحم رو بگیر... ببین، هیچ کس نیست ... بیا دیگه! 


همش تقصیر اون موز روی میز بود !!!

و خداوند CD سیستم عامل حوا را رایت کرد! و به جبرئیل فرمود :‌ ببین جبرئیل مسخره بازی در نیاور میدانم روی یه فلاپی هم جا میشده است ولی خوب تکنولوژی پیشرفت کرده است دیگر !! ببین، CD‌ خور اینترنال هم دارد!! بگذار بالا بیاید!!  "

و خداوند و جبرئیل ساعت ها مراحل کند نصب شدن سیستم عامل حوا را به نظاره نشستند. جبرئیل رو به خداوند گفت: " پروردگارا این چرا انقدر کند است؟ با احتساب اپسیلون تغییر برای هر کدام که هیچ،‌برای هر جنریشن هم میلیاردها سال طول میکشد که نسل اینها را روانه ی بازار مصرف کنیم!!‌ فکر کنم سخت افزار آدم کاربردی تر بود!! سه سوت سیستم عاملش نصب میشد. تازه حجمش هم چندین برابر این هم بود، گجت های بیشتری هم داشت!! بارالهی، فکر کنم در ساخت این محصول، کارایی را فدای طراحی کرده اید!! "

و خدا چپ چپ به او نگریست و فرمود: "‌ تغییر لازم نیست، همه شان را با همین CD بزنید برود!! واحد آپ دیت رو هم منحل کنید، صرفه ی اقتصادی ندارد! طراحی ورژن های جدید مرد چه شد؟ از اسکجوال عقبی هااااا! "

و آنچنان شد که همه زنان دنیا سیستم عاملشان یکی شد،‌آن هم بدون به روز رسانی و کوچکترین تغییر! 

یعنی اصلا مهم نیست زنت ایرانی باشه، فرانسوی باشه، از کره مریخ باشه ... همشون قبل از ازدواج مهربون، خوش برخورد، جذاب، فوق العاده و ... ولی با تموم شدن خطبه عقد به هر زبان ممکن!! 180 درجه تغییر رفتار میدهند و افعی درونشان بیرون میجهد ... ما هیچ ما نگاه :))


------


صدای آرامش دریای کم عمق و به شدت آبی و زیبایی که تمام این سرزمین مغروق رو گرفته آدم رو سبک میکنه. پاهام رو گذاشتم روی لبه ی چوبی بونگالا (کلبه چوبی) و دارم از این زیبایی و آرامش مست میشم. کمی آن طرف تر روی تخت نرم، معشوق زیبا روی  من با بالاپوش حریر مشکی زیبایش ایستاده، کیف چرم خودش رو به اطراف میچرخونه و از اعماق وجودش جیغ میکشه تا میمون بد بختی که اومده توی کلبه رو از خودش دور کنه ! 

چیزایی میگه که شاید به نظر فحش بیاد ولی من میدونم از عشقشه :))

آروم جلو میرم و موجود گیج رو که فکر نکنم تاحالا همچین چیزی دیده باشه رو بغل میکنم. همچین به من میچسبه که انگار سوپر من به دادش رسیده. به همسر جان میگم "‌ ببین عزیزم این حیوون که کاری نداره، دنبال یککم غذاست فقط! ببین چه گوگولیه .." و همسر جان با الفاظ رکیک فرانسه به بنده میفهمونه که " عزیزم شاید این موجود گوگولی باشه ولی من کمی از اون ترس به دل دارم! اگه میشه لطفا اون رو با احترام از بالکن به بیرون راهنمایی کن ! " 

انتر بدبخت به چشم به هم زدنی گم و گور شد و من هم براش دست تکون دادم و گفتم به خدا سپردمت عزیزم ...

برگشتم که همسر جان رو آروم کنم دیدم همچو سرو خوش قامت ایستاده جلوم، دماغ 35 درجه رو به بالا، دست جوری به کمره که یک لوزی عاشقانه زیبا ساخته و گونه ی چپش رو جلو آورده، ابرو ها بالا و چشم ها ریز شده!! 

" با کی داشتی فارسی حرف میزدی؟ وسطش هم گفتی عزیزم!! این یه کلمه رو دیگه بلدم!! دختر ایرونی دیدی؟ دلت برای دخترای مملکتت تنگ شده چرا منو گرفتی؟ نکنه همون دختره بود که دیروز داشتی توی لابی نگاهش میکردی؟!! اره؟!! فکر کردم باید ایرانی باشه! از سبزه خوشت میاد چرا زن سفید گرفتی؟ ....."

مسلسل فک همسر جان داشت همین جوری میگشت و من فقط پیش خودم گفتم " ف ااااااا ک!! این هم که از این چیزا میگه!! "

گفتم " نه،‌من به میمونه گفتم خدا حافظ عزیزم!! به جون حاجی!! "

گفت "‌ آره راست میگی خیلی شبیه میمون بود! ولی نمیتونی منو با این حرفا آروم کنی! باهاش چند بار حرف زدی؟ به نظرت از من خوشگل تره؟! ..... "

اگر فکر میکنید این بحث انتهایی داشت سخت در اشتباهید!! به هر حال ماه عسل جان هم تموم شد و برگشتیم به دیار خویش !! بامبولی داریم با این همسر جان ... :)) 

 ---

پ.ن : بارالهی عاقبت مارا ختم به خیر بفرما ...

پ.ن.2: بارالهی، چرا مرد ها رو فراموشکار آفریدی؟ 

پ.ن.3: بارالهی، زیر جا نمازم یه DVD لینوکس میذارم ببین اگه خوب بود استفاده کن، این سیستم عامل خانوم هات خیلی باگ داره!! همش هنگ میکنه پیام خطا میده،‌سیستم پردازش محیطی هم که تعطیل!! جواب اکثر معادلاتش هم یک کلمه است: " چی؟ " 


غسل جهالت

چشماش داره از کاسه بیرون میزنه. شنیده بودم یارو از تعجب دهنش باز مونده ولی ندیده بودم. همینجوری منو بربر نگاه نکن! چیه؟ مگه چی گفتم؟! ازم پرسید پسرم کجا غسل تعمید شدی؟ منم گفتم ما توی مذهبمون ازین کارا نمیکنیم،‌ به جاش یه کار دیگه میکنیم! گفت چی؟ منم براش توضیح دادم.اصلا به من چه؟! تازه مراسم هم داره،‌ فکر کردین فقط خودتون بچه به دنیا میاد براش مراسم میگیرین؟ یارو هم روحانی نبود خیلی هم شیطانی بود با اون روپوش سفید و صورت رنگ پریده استخونی، آقا منصور تزریقاتی محلمون رو میگم، همون که بهش میگفتن دکتر، همه بچه ها هم مثل مرگ ازش میترسیدن! بالا سر در مطبش!!! هم خیلی خوانا و گنده زده بود { تزریقات-پانسمان-ختنه}. به جون خودم! چیه؟ شک داری بیا ببین!! این همه ما اینجا از کارای شما دهنمون باز موند حالا شما یک کم تعجب کنین! ... باز که داری اینجوری نگام میکنی!‌ عجبه ها! ببینم این کشیشاتون همشون انقدر کودن هستن یا این یکی اینجوری گوگولی شده بنده خدا؟ حالا ما مگه خواستیم بیایم دین شما رو بگیریم اصلن؟ گفتیم برای شادی روح خانواده و آشنایان عروس بیایم اینجا یه مراسمی هم بگیریم دلشون خوش باشه بچشون مثل بقیه شوعر کرده !!! این همه غسل کردیم فقط همون غسل رو نکردین،‌ بقیش قبول نیست؟ تازه خبر نداری میخوایم عروس رو بعدش ببریم سفارت مسلمونش بکنیم یه خطبه هم اونجا بخونن برامون ... تا چشات در بیاد :)) تو هم یه روز میای پیش ما مسلمون بشی،‌ یه حالی ازت بگیرم سر غسل و طهارت گرفتن و ... 


ببین مرد توی آینه، بیا با هم رک حرف بزنیم، سعی کن ازین به بعد یک کم آدم باشی. دیگه داری برای خودت کسی میشی. تا حالاش که شیطنت میکردی و بازیگوش بودی زیاد اشکال نداشت، اما دیگه الان ... به قول آمیرزا رمضون،‌ آره همون کفاشه که میومد دم حجره حاجی بساط میکرد، میگفت پسر که خواست بره خواستگاری،‌خاندان عروس باید فکر کنن عجب کم رو و سادست که بهش دختر بدن، وقتی رفت سر خونش باید یه جوری بهشون نشون بده که از اون شرررای روزگاره که کسی جرات نکنه حرفی بزنه! تو که از همین الان انقدر شیطونی و همه انگشت به دهن موندن بعدا چی میخوای بشی؟! البته اینا کاری به خانواده ندارن،‌دختره میره میشینه جلو باباش میگه پاپا،‌هفته دیگه دارم عروسی میکنم، اگه خواستین بیاین! بابا هم خیلی خوشحال به افتخار این پیش آمد خوش یه لبخند میزنه و یه چیزی مینوشن و همین ... این همه ما اینجا تعجب کردیم حالا اینا یکم تعجب کنن! 


خیلی بی حیایی! حالا که توی اتاق پرو هم هستی خوب نگاه کن،‌ بهم میاد نه؟ یه خورده اینجاش میزنه! باید به این خیاطه بگم درستش کنه. فقط یه مشکل دارم الان،‌ اینه که با این اصلا نمیشه خم شد! فکر کنم کلا جر بخوره و تمام دوختش باز بشه! اومدیم و وسط کار حلقه افتاد زمین! چیکارش کنم؟! فکر کن این همه تمرین هم کردی همشو باید درست بگی ... بساطی دارن ایناااا ... مال ما یکی میاد یه چیزی میخونه هیچ کس هیچی نمیفهمه بهد میگه بنده وکیلم؟! عروس هم فکر میکنه اسکار برده از همه کادر اجرایی اجازه میگیره میگه بع له ... حالا اینجا یه ساعت باید وایسی بگی در شادی و غم، در بیماری و سلامت، در تمیزی و گه مالی، در شستن رخت و پهن کردن .... برو بابا .... 


پ.ن. به شدت به مقادیر زیادی مرد و زن به عنوان خانواده داماد در اسرع وقت نیازمندیم.با تشکر.

کوچه ی تنگ غربت و تنهایی

ببین عزیزم، لازم نیست هر کاری من میکنم تو هم همون کارو بکنی، یککم از خودت خلاقیت داشته باش!! من اصلاح میکنم تو هم میکنی، مسواک میزنم تو هم میزنی، قیافم رو کژ میکنم تو هم میکنی، دارم پاپیون میبندم رفتی یه پاپیون دقیقاً شکل مال من برداشتی داری میزنی. خیلی کارت زشته، عمیقاً غیر انسانیه! یه بار هم که شده برو یه کاری بکن که نگویند مرد درون آینه همه اش دارد تقلید میکند. در ضمن، پاپیونت هم کژه!‌ اصلاً هم بهت نمیاد. من جات بودم عوضش میکردم! خود دانی 


بیچاره حاجی. اگه زنده بود و میدید آقا زادش داره توی بلاد کفر با یه لامذهب غیر محجبه ی ولنگار  ازدواج میکنه و قراره تا چند هفته دیگه توی بت کده ای به نام ک ل ی س ا خطبه عقد دایمش جاری بشه حتماً کلکسیونی از سکته های گوناگون و مهلک رو درجا میزد! یا دچار عاق والدین میشدم یا قطعاً از ارث محرومم میکرد! شاید هم با برادرای اخموی مسجد محل به این نتیجه عبرت آموز میرسیدن که من دیگه پسرش نیستم! حکم شرعی هم که در این مواقع البته جواب میده :))


خدا بیامرزتت آقا! شرمندم که توی بهشت جلوی در و همسایه روسیاه شدی. به جاش من هم بهشت رو همین جا برای خودم ساختم!‌ اگه اینا کافرن و میرن جهنم من حاضرم امتحانش کنم :)‌ شما هم توی بهشت طهارت بگیرید و حال کنید،‌نوش ... این همه ما رو از دین و خدا ترسوندی و با اون کمربندت زدی پشت پاهامون که نکنه خطا کنیم! اینا اینجا همون چیزا رو با خنده و خوشی دارن یاد بچه هاشون میدن کلی هم بهتر جواب میده! بزرگ که میشن یه دینی دارن! ما که اسم خدا میاد موهامون سیخ میشه یاد قبر می افتیم و روز جزا ! نماز هم اگه بخونیم برای پاچه مالی خداست که یه وقت توی جهنم داغمون نکنه! آخه اینم شد تربیت؟! من که به شخصه کلاً بی تربیت بار اومدم :))‌ 


خلاصه اگه تشریف میارین دست حاج خانوم و بقیه رو بگیر بیار عروسی شازدته! یه وقت خانواده عروس نگن دوماد بی کس و کاره! ناسلامتی یه حاجی بود و یه راسته بازار و یه شازده دردونه! توی عروسی پسرش نباشه خوبیت نداره والا! بیاین! به خدا تنهام، بیاین ... حاج خانوم همیشه آرزوش بود توی اون شب کل بزنه! کوچه تنگه، بله بخونه! اینجا هم کوچه هاش تنگه،‌ دل تنگه،‌ غریبه ...