من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

یاس

میگفت خیلی وقته داره به حرفاش گوش میکنه. گاهی میخندید، گاهی گریه، گاهی هم فقط گوش میکرد! 

- داداش، خان جون، هیشکی نیس؟ یکی این بطری رو ببره بشوره! حرفاش دیگه داره تکراری میشه !

بطری خالی خاک گرفته مدتیه گوشه حیاط تنهاست.

انقدر موقع سیگار کشیدن خوابش برده که لای انگشتای 2 و 3 ش کاملا سوخته، داره شبیه یه گلدون خالی میشه.

نرم نرم داره یه کاری میکنه که کاملا حذفش کنن! 

دستاش رو بستن، رو سرش چادر کشیدن. از وقتی برگشته ندیده بودم چادر سرش کنه. همیشه با انگشت روی شیشه بخار گرفته ماشین نقاشی میکرد، یه آدم میکشید، همیشه گوشه های لب آدمک، قلبش رو نشونه میگرفت. 

- آغا این دستای منو میشه آزاد کنین؟ میخوام یه آدم خلق کنم! شماها که انقدر میترسین چرا این کارو انتخاب کردین؟! آدم باید یه چیکه چیز داشته باشه! هوووووووووووی مرتیکه، با تو ام! گول هیکلت رو نخورا ! من خودم دوتای تورو حریف بودم! 

نفس عمیق بکشید، میخوایم خیالات کنیم! به اثری که از نور توی چشماتون مونده خیره بشین! خیلی خوبه. حالا با هم میخوایم پرواز کنیم! نرم و آروم. آفرین! فکر کنین میریم یه جایی که درد نیست، ناراحتی نیست، همه شادن! آفرین. خیلی خوبه! توهم خوبیه!

تلفن رو آروم سر جاش گذاشتم.

نمیدونم چمه! الان باید ناراحت باشم! باید آب از چشمم بیاد! 

خودش خواست! چیکارش میکردیم دیگه؟! 

از بچگی بند کفش براش هیجان انگیز بود. الان هم که بال پروازش شده! 

- خان جون نمازتون تموم شد میشه یه لحظه بیاین سر پله ها؟! قربون چروکای صورتت، شما که موقع ذکر گریه نمیکردی! دیگه کی باید بفهمم چیزی نیست که من بگم براتون تازگی داشته باشه. 

صدای لرزون علاج نداره. مخصوصا اگه جلوت یه کوه عشق باشه.


پی نوشت: مرد تنها هم رفت. به احترامش این بلاگ را سکوت خواهیم کرد.

بوق

چراغ چشمک زن قرمز روی تلفن تازگی ها اتفاق نادری برای خونه من به حساب میاد ... همیشه پیام تازه مزه شیری که از یخچال در میاد رو میده ... همیشه وقتی پیام پخش میشه خونه هنوز تاریکه ...  


" one new message "

" ... خوب ... فقط میخواستم ببینم ... حالت چطوره ... همین ... آخه الان دقیقا ... یک ماهه حرف نزدیم ... امممم .... ببخشید ... نباید مزاحمت میشدم ... اَه ... " 

"end of final message"


خیلی بده یکی عادت کنه به نابود کردن، خیلی تلخه یکی چشماش سرد باشه، روحش مزه آهن بده. مزه ی تیز آهنی که توی آب حل شده باشه. غیر قابل تحمل! سخته یکی هر قدر هم بگذره نتونه زخمی رو علاج کنه. 


-------


تقریبا 80 درصد حواسم به کندن ریش های سفید شده توی آیینه میگذره 20 درصدش به جور کردن یه بهانه مودبانه برای جواب دادن به کسی که پشت خط داره گوشی رو میجوه. آب دهنش از پشت تلفن هم این طرف میپاشه. قبلا یکی بود از لای موهام سفیداش رو می کند، الان باید از لای ریشم جداشون کنم! 


- ... آخه عزیز من، شما که خودت میدونی، دو هفته مونده به اجرا پیدا کردن یه باریتون کار دشواریه!

= بله ! 

-  ... یکی دیگه میاد یه سنگ توی سوراخ میندازه، اون وقت چوبش میره توی چشم گروه و کل کار هم اینجوری میشه! متوجه هستین که؟!

=بله بله !!

- ... همون جا هم من خدمت آقای فلانی عرض کردم که ... خلاصه ... دیگه همین شد که ... این هم فرصت خوبیه برای خود شما! ... ملطفت عرایض بنده هستین که ... نظر استاد هم این بود که همچین موقعیتی کم پیش میاد!! ... بعد این طور شد که ... :)) هر هر هر هر هر ... حالا شما می فرمایید من جوابشون رو چی بدم؟

= من که به دوستمون آقای چیز! گفته بودم متاسفانه گرفتار مشکلات دانشگاهم !شرمنده !

- شما با اجرا مشکلی دارید؟ بعد از این همه زحمت چرا کار نمیکنی پس؟ خجالت نمی کشی؟ 

=حقیقتش اینه که من به اسمش هم حساسیت دارم استاد ! یکی میگه اجرا حالم بد میشه ... ریشه ی تاریخی داره این مرض !

-بله !!! پس من می گم خواستید فکراتون رو بکنید بعد خودتون خبر میدید ... سایه عالی مستدام !


پ.ن: کاش حداقل یک کبوتر نامه رسان نگه داشته بودم ... 
پ.ن2: دقیقا منظور ملطفت بود نه ملتفت !!! شاید بی سواد باشم ولی می فهمم ملتفت بر وزن مفتعل است و با ط نیست ... اینجا دقیقا منظورم تغییر ریشه از لفت به لطف بوده یعنی داشتند با حرف هاشون به من لطف میکردند انگار ... بازی با املاء کلمات گاهی میتواند بار طنز به نوشته بدهد ...