من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

نقاب

میشینی توی خودت ... تنها جایی که آرامش داری ... تنها جایی که میتونی راحت خودت باشی ... بدون چشم های از کاسه بیرون زده ای که فقط میخوان زیرت خط قرمز بکشن ... بدون اینکه از فیلتر نظرات کسی رد بشی ... بدون اینکه نیاز به هیچ توضیحی راجع به چیزی داشته باشی ... مثل وقتی که توی عمق آب دست و پات رو رها میکنی و معلق میشی و میذاری چگالی بدنت و حجم هوای توی ریه هات هر جا دوست دارن ببرنت و نه صدایی میاد نه سنگینی احساس میکنی و نه فشاری ... آروم و راحت ... میتونی خودت رو بذاری جلوت و هر قدر دوست داری صادق باشی ... حتی از جلوی آیینه هم صادق تر ... 

اصلا چیز پیچیده ای نیست ... دیدی وقتی بعد از چند هفته گچ دست و پات رو باز میکنن چه حسی داره ؟ ... دوتا حس خیلی جالبه یکی ضعف شدید اون قسمت که قبلا خیلی کارا میکرد و الان ... و یکی هم حساسیت شدید پوست اون قسمت که هر لمسی رو چند برابر نشون میده !! ... آدمها هم دقیقا همین جوری هستن ... 

وقتی به هر دلیل دور خودشون رو دیوار میکشن ... با هم رک و راحت حرف نمیزنن ... چیزی که بیان میکنن شاید فقط یه درصد ناچیزی از چیزی که توی مغزشون میگذره باشه ... کم کم یاد میگیرن و عادت میکنن که حرف ها و کارای همدیگه رو کنایه آمیز ببینند و دنبال معنی اصلی حرف همدیگه بگردن ... وقتی توی ذهن کسی ارزش چیزی 100 باشه و اون 20 بیان کنه ... خب توی ناخودآگاه بقیه وقتی 20 میشنوند 100 تعبیر میشه !!! ... این یه روال عادیه براشون !!! ... مشکلی که پیش میاد اینه که وقتی قرار باشه همه چیز رو خودت حدس بزنی ممکنه کم و زیاد حدس بزنی ... و اینکه کم کم به تمام حدسیاتت به اندازه حقیقت ایمان پیدا میکنی !!! ... بعد وقتی اشتباه هم میکنی دیگه امکان نداره قبول کنی اشتباه کردی !! ... راحت همه چیز رو قضاوت میکنی و ممکنه خیلی چیزا رو نابود کنی !!

یه مشکل دیگه هم وقتی پیش میاد که کسی به هر دلیل همونی که هست رو بخواد ابراز کنه !! ... 100 رو 100 ابراز کنه و بعد از تحلیل توی معادلات پیچیده ذهن دیگران اون 500 ترجمه بشه و اون وقته که واقعا ممکنه فاجعه پیش بیاد !!! ... چه مثبتش چه منفیش !! ... چه در رابطه با خودش چه در رابطه با دیگران ... 

آدمها موجودات کوچولویی هستن که فکر میکنن دنیا در محدوده یادگرفته های خودشونه ... و هیچ وقت اشتباه نمیکنن ... و هیچ نیازی به تغییر ندارن ... حتی اگر با چیزی بزرگ تر از سوراخ فیلترشون مواجه بشن اون رو تا جایی که اندازه ی دنیاشون بشه خرد میکنن و بعد قضاوت میکنن و به آرامش میرسن ... قدیمها بهشون میخندیدم ... الان دیگه اذیت میشم !! ... جالب تر از همه اینه که انقدر به برداشتها و نظراتشون ایمان دارن که حتی نمیان بگن !!! طبق حکم درونی بهش عمل میکنن !!! ... بعد یه هویی میبینی رفتار یکی کلا عوض شده ! ... کم کم میبینی رفتار گروهی که توش هست هم داره عوض میشه !! ... و تو میمونی و غم بزرگی که حتی نمیدونی چرا این اتفاق افتاده ... و از هر کس هم بپرسی جوابی نمیشنوی ... دردش خیلی زیاده !! ... متاسفانه نه تونستم بهش عادت کنم و نه تونستم تظاهر کنم ... باز هم به همون نتیجه معروف میرسم ... بین من و آدم های فهیم اطرافم یک تفاهم وجود داره ... نه من اونها رو درک میکنم و نه اونها من رو ... و دائم داریم از کارای هم تعجب میکنیم !! این هم قطعا مشکل منه ... وقتی میبینی همه دارن خلاف جهت رانندگی میکنن بفهم که تویی که داری ورود ممنوع میری !! حتی اگه تابلوی سر خیابون چیز دیگه ای بگه !!  

پ.ن: همیشه دو راه جلوی آدمهای حق به جانب بوده: آرامش و حرکت بی صدا  با جریان حماقت دیگران ... جنگ و پافشاری نابود کننده  روی چیزی که میتونن درست بودنش رو اثبات کنن !! 

پ.ن [ از مرد تنها] : تلخک جان پاشو بیا اینجا ... اینا هم مثل خودت بی شعورن !! مثل بز توی چشمات نگاه میکنن هر چی از دهنشون در میاد بهت میگن ... کلی هم با این کارشون حال میکنن ... پاشو بیا انقدر قضیه رو فلسفی نکن !! [خنده]