من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

10


10 سال پیش در اوج فلاکت و بدبختی و احساس مرگ یه روز تصمیم گرفتم روزنه ای برای خودم بسازم که بتونم از تنهایی خفقان آوری که تمام زندگیم رو گرفته بود رها بشم. داستان سرایی و داستان نویسی و شخصیت پردازی از آرامش بخش ترین فرار های زندگیم به حساب می اومد. کسی رو نداشتم براش حرف بزنم، با تصویر خودم توی آیینه شروع کردم. بعد از مدت کوتاهی چند نفر به نویسنده های اینجا اضافه شد و این رفت و آمد نویسنده ها تا امروز ادامه داشته. بعضی ها گندهای افتضاحی بالا آوردن و بعضی ها بی وفایی کردن. داستان نوشتیم، شخصیت خلق کردیم، اتفاق پیش آوردیم، این وسط بعضی وقتها نزدیک بود آبرو ریزی بشه، دعوا بشه ... 

بعضی از چیزهایی که اینجا به صورت داستان نوشته شد به طرز احمقانه ای چند وقت بعد عینا اتفاق افتاد... گاهی انقدر این قضیه ترسناک بود که بعضی از داستان ها رو حذف کردیم ... تصمیم گرفتیم فقط چیزایی بنویسیم که اگر واقعی شد خوب باشه .

داستان های بانو که شروع شد من آیدی خودم رو جدا کردم ... [غیرت مجازی]

امروز بعد از حدود 10 سال از اولین پست خیلی چیزا تغییر کرده به جز احساس فلاکت و بدبختی و تنهایی درونی من! بعضی احساس ها درونی هستند ... ربطی به شرایط بیرونی و اتفاقات نداره ... 

خلاصه این ده سال مثل برق و باد گذشت ... خواستم فقط  همین رو بگم ...