من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

اشتیاق

معاقشه همیشه لولیدن و تنیدن بین تعرق هیجان زدگی نیست ... گاهی تنها خیره موندن به بازتاب خودت توی چشم معشوقه ... که عکس معشوق هم توی چشم اون بازتاب هست ... بی نهایت بازتاب از خودت و کسی که برات زندگیه ... و تو تنها نگاهی ... و تنها در رفت و آمد بین فاصله پوچ چشمانت و بازتاب چشمانت ... بین قلبت و بازتاب قلبت از درون قلب اون ... و این جاییه که دیگه نه زمان معنی پیدا میکنه، نه فاصله، نه جسم، نه معاقشه و ... دیگر هیچ !!! اون وقته که دیگه نه به هیچ کلامی نیاز داری نه هیچ نوع ابزار ارتباط و نه هیچ واسطه ای ... خودت هستی و عشقت ... هیچی هم جز معشوق و خودت نیست ... خودت هم دیگه نیستی ... دیگه هیچی نیست و همه چیز هست ... به خودت که بر میگردی ممکنه چند ساعت گذشته باشه یا چند ثانیه ... اونجاست که بلافاصله دلت تنگ میشه ... حتی اگر تو فقط بازتابی از خودت توی نی نی چشم کسی باشی که برات زندگیه ... 


چشم هاش بسته است ... نمی دانم فکرش الان به داستان کتابی است که دارم بلند برایش میخوانم، به جاهایی دیگر، یا اصلا خواب است!! ... 


- داری واقعا از روی کتاب میخونی؟

= نه دارم با نویسندش تله پاتی میکنم !!!! 

- میشه بگی کتاب رو با چی نگه داشتی ؟!! یه دستت که توی دستمه ... اون یکی هم که داره موهامو به هم گره کور میزنه ... کتاب کجاست دقیقا؟!!

= [ قهقهه بلند] ... روی زمینه بانو جان نگران نباش !!