من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

فرژام

دلم فریاد میخواهد

صدای ناله ای مانده در اندوه گلویم

سخت بیتاب است و امید فغان دارد

زیر بار حجم بی مانندی از بغض فرو خفته نشسته سخت می گرید

به جانم زخم ... به قلبم نیزه های خار دار خودخواهی

به پایم بسته زنجیر زمان  ... به چشمم خرده های آخرین رویای رنگین رهآزادی 

به خاک افکندم این سودای وهم انگیز سرمستی


دلم پرواز میخواهد 

رها پر گیرم از این شوره زار نحس بی حاصل

ازین مرداب مرگ آلود ... لجن زار تباهی های زرین و تظاهرهای پوسیده

روم جایی که فرجام محبت هرچه باشد جز درد و بیتابی


دلم تنهایی و فریاد میخواهد ... 

به دور از هر آشنا و ناشناسی 

به دور از هر زهر یاد و خاطری

دور از هر گفته و کردار ناکار و تقاص دور و نزدیک حماقت های جاویدان


رهایم کن درد جانکاه