من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

باز

کاش دنیایی بود بعد از مرگ ... 

کاش میشد رویای ناز بودن در دنیایی بهتر را گاهی در سر پروراند و مست شد ... جایی که کنار عشق راحت و بی درد و ترس تنها شاد باشی و آرام ... مثل آدم به هوای حوا چشم بگشایی و تا نور در آسمان هست خیره اش بشوی و محو، لذت ببری ... نه درد سهمگینی سینه ات را خرد کند نه ترس برداشت های ناسزا اندیش، سکوت را در گلویت تثبیت کند! ... نه روی تیغ راه بری نه در حسرت تداوم همراه بودنی چنگ بر حلقوم پر فریاد خفه ات بزنی ... فقط انسان باشی ... همین و دیگر هیچ!

کاش دنیایی در پس جان دادن بود که  در آن ذرات وجودت را به ناکجا آبادی کنار غیر نمی انداختند ... تشویش خوش بودن نداشتی از ترس اینکه در پس این خوشی قطعا هیولای بی نشانی کمین کرده که لبخند بر لبت بخشکاند و هر لحظه فکر میکنی دیگر خوشبختم دنیا را بر سرت خراب کند.

کاش میشد به زندگی دوباره دل خوش کرد ... آنگاه باز می آمدم حوا ... هزاران بار باز می آمدم ... 

کاش  دنیایی باشد ... کاش یادت نرود ...