من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

دستمال

روبرویت خاک گرفته تمام قد ایستاده، اولین جایی که دستمال را فرود میاوری صورتش است ... خاک پاک میشود ولی گرد و غبار از صورتش نه ... آن سوی جیوه ایستاده مبهوت خیره شده به تو ... گویی سالهاست ندیده تو را ... دست بر شیشه میکشید ... لمس خنکای خیس دستمال آلود که صافی شیشه را چرب میکند ... 

آدم ها بقیه را به اندازه دردهای خودشان میخواهند ... به دردشان که نخوری دیگر کاربرد معنی داری نداری برایشان، دورت میکنند، دورت می اندازند، مثل دستمالی مچاله شده که دیگر نمیتواند حجم بیشتری از ترشحات و کثافتهایشان را در خود جا دهد جایی میان آسمان و سطحی سفت و نا امن رهایت میکنند و راه خود را میروند ... باید همیشه کاربرد دلخواه آنها را داشته باشی ... یا کمبودی را پوشش دهی، یا کوتاهی شان را جبران کنی، یا ... مگرنه هیچ! شاید دوباره بازگردند و تو را بردارند ... شادمان نشو ... دستمال دیگری پیدا نکرده اند ... اگر ببینند قابل استفاده نیستی محکم تر پرتت میکنند!

تا زمانی که به درد میخوری تنگ در مشت نگهت میدارند ... رهایت نمیکنند، بر روی چشم و لبان و سجده گاهشان میگذارند، نوازشت میکنند، نگهت میدارند ... و تو خیالات میکنی و توهم در بر میگیردت که واقعا احساسی وجود دارد! دل بسته میشوی، تمام وجودت را در اختیارشان میگذاری ... اما ناگهان ... رها، به درد نخور ... تبدیل به زباله ای میشوی که باید هرچه زودتر از شر وجودت خلاص شوند چون حاوی کثافتهای وجودشان هستی! چون از اینجا به بعد فهمیده اند کاربرد دلخواه را نداری! عجب ...! پس چرا زمانی که تو کاربرد دلخواه را نداشتی من در اختیار بودم؟! دستمال ها خیلی احمق هستند ... عبرت نمیگیرند! 

دستمالها زمانی درخت بودند ... ریشه دار و عاشق پرندگان مهاجر ... ولی هنوز ذات خود را حفظ کرده اند ... هنوز میخواهند برای کسی به درد بخور باشند ... به امید اینکه ... به امیدِ ... 

همه چیز جالب است ... دقیقا تا زمانی که در ته ذهنشان شاید به دردی بخوری همه چیز عالی ست ... دقیقا از لحظه ای که کاربردی نداشته باشی یا ناامید شوند از آینده ات سیل بدترین تهمت ها روانه میشود... یا به راحتی ترک میشوی ... و حتی منطقی ترک میشوی ... و حتی ... و دیگرهیچ!! سکوت!!

عمری درخت و دستمال بودن را تجربه کردی ... عمری سنگ بودن را تجربه کن ... شاید آسوده تر باشد!