من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

لکه سیاه کوچولو

عصبی ام ... آره چیه؟ ندیدی یه مرد تنها عصبی باشه ؟ ... توی آسانسور دیدمت بس بود ... تمام وجودت عرق کرده بود ... آخه عاقل مگه ساعت 1 شب میره پیاده روی؟ ... عاقل شاید نره ولی یه عصبی میره ...

نفسش تند میشه ... کم کم عرق تمام بدنش رو میگیره ... احساس گر گرفتگی تمام وجودش رو آتیش میزنه ... تمام خونه رو با مشت گره کرده دور میزنه ... کجای دیوار بزنه که هنوز سالم باشه ؟!!! ... از جلوی هر آیینه ای که رد میشه مرد توی آیینه ی اخمو و وحشی رو میبینه که داره با تمام وجودش سعی میکنه آرامش خودش رو حفظ کنه ... نه ... امکان نداره ... نه ... تند تند لباس میپوشه و بیرون میزنه ... اولی ... دومی ... سومی ... چهارمی ... اصلا فایده نداره ... فقط طعم دهنش بد میشه ... و یه حس تنفر مزمن و بدبو ... 

خیابون هنوز شلوغه. آدم های خوشحال ... نعشش رو تا خونه روی پیاده رو میکشه و دم در روی زمین ذوب میشه ... اگه درست بود ... اگه همون بود دیگه نمیتونست ادامه بده ... این رو مطمانه ... میدونه! ... فقط مونده یه لکه ... یه لکه سیاه کوچولو که میگه داستان چی بود. .. .. ..