من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

نیاز !!! ؟؟؟

به به ، سلام ........
اینجا چیکار میکنی ؟ قرار بود فقط توی آینه باشی. نمی دونستم توی مانیتور هم میای. چرا وقتی خاموش میکنم میای! از کارات سر در نمیارم. !!! بیا بریم خونه ، دیگه دیر شده. سایت کامپیوتر دانشگاه تا 7 بیشتر باز نیست.
برم خونه که چی ؟ برم اونجا چیکار کنم ؟ اصلا اگه نرم چی میشه ؟ هیچ کس نمیفهمه ، برای کسی هم اهمیتی نداره. برای چی باید غذا بخورم ، مریض نشم ، نمیرم ؟ چه اهمیتی داره ؟ اصلا برای چی زنده ام. تو که توی آینه ای نمیبینی اینجا همه چی برعکسه. میگن افسرده شدی، گریه میکنی ، برای چی ؟ برای کی ؟!! برای خودم . خیلی وقته دلم میخواد یه چیزی رو دوست داشته باشم، چی ؟ حتی جرات کردم که بخوام کسی رو دوست داشته باشم ....... وااااااای گناه بزرگ ........
اینجا همه چی برعکسه ، برای دوست داشتن هم باید اجازه گرفت . چقدر آدما خسیس شدن ، حتی اجازه نمیدن کسی اونا رو دوست داشته باشه. باورت میشه ؟ واقعا از چند نفر "اجازه گرفتم " که دوستشون داشته باشم ولی اجازه ندادن...... توی آینه هم این جوریه ؟ اینجا همه کاری بده ، دستشویی رفتن بده ، خندیدن بده، گریه کردن بده، حرف زدن بده ، حتی دوست داشتن هم بده ، چند وقت دیگه میگن با خودت توی آینه حرف زدن هم بده !!! یه کار خوب هست که کلی هم ستایش میشه اون هم مردنه. آدم میمیره چقدر دوست داشتنی میشه .....

رفتم یه آگهی بدم توی روزنامه بهم خندیدن چاپش نکردن . مگه نیاز آدم خنده داره ؟

آگهی :
فوری فوری .
به چند نفر انسان واقعی برای رفع نیازهایی از قبیل : دوست داشتن ، حرف زدن ، جواب دادن ، منتظر بودن برای برگشتن به خانه ، درد دل کردن ، فهمیدن ، خندیدن ، گریه کردن ، با هم راه رفتن ، با هم غذا خوردن و ... نیاز مندم. هیچ گونه شرط سنی و جنسی هم وجو ندارد. به تعداد مراجعه کنندگان هم کار هست.

شاید برای بقیه خنده دار باشه ولی تو که میدونی چقدر به این چیزا نیاز دارم ....


---------
بعد از مدت ها چیزی باعث شد کلی بخندم ... آره من خندیدم .... پیشرفت بزرگیه !
وبلاگ http://dehnoo.blogsky.com رو ببینین خودتون میفهمین چرا .....

رقص دیوانگی

چت شده ؟ چرا این جوری نیگا میکنی ؟ تا حالا ندیدی یکی سرش رو ببره زیر آب یخ ؟ داری می لرزی ، لب هات هم یککم کبود شده . همیشه از اینکه یه دفعه سرم رو از زیر آب یخ بیرون بیارم و صاف واستم لذت میبردم. تک تک قطره هایی که روی بدنم میریزن و آروم پایین میان رو حس میکنم و احساس بی وزنی میکنم. چون به نظرم اونا ثابت هستن و من دارم بالا میرم.

باز که بیرون پنجره ایستادی ، جالبه که نمی افتی پایین!!!! خجالت نمیکشی لخت رفتی بیرون ؟ بیا ... پنجره رو باز میکنم بیا تو ، بیرون سرده. . . . سرده ، تمام قطرات ریز سرد آب سردشون شده و گرما رو از من طلب میکنن... به زور ازم میگیرن... هر وقت توی سرما دنبال یه شک بودم این کار رو کردم. خودم رو خیس میکنم و جلوی باد بی رحم که از پنجره توی اتاق می تازه می ایستم. تمام بدنم به رقص در میاد ... چشمام رو میبندم که خجالت نکشن و راحت برقصن.... سرما وقتی توی مغزم نفوذ میکنه و تا مرکزی ترین نقطه میره ، آخرین سلول رو وقتی تحریک کرد مغز هم به رقص میاد و افکار بیرون میریزه ... تمام وجودت فقط یه فکر میشه که توی مغزت هست ... هیچ جای بدنت رو حس نمیکنی و فقط یه فکر خالص میشی ... کم کم دیگه فکر هم منجمد میشه و دیگه هیچی نیستی ..... هیچی .... اون وقته که برج خاکی تنت فرو میریزه و تو ...... آزادی. . . . . دیگه نه از فکر خبری هست و نه از درد و ناراحتی . .... کاشکی میشد یه جوری برای یه مدت قلب رو از کار انداخت که انقدر اذیت نکنه . . . این سوخته ی هار ....

فکر کنم بازم یادم رفت یه چیز نرم زیرم بندازم که روش سقوط کنم .. شانس بیارم سرم به زمین نخوره ..... چقدر لذت بخشه این چند ساعت که مغز منجمد میشه.


--------------------
این رو برای یاسمین " http://rue.blogsky.com " نوشتم ، { چقدر زیبا و احساسی مینویسه } دیدم قشنگه اینجا هم میذارم.

میدونی آدما مثل چی شدن ؟ مثل کسایی که یه چیز ناقص دارن که کامل کنندش دست بقیه هست . توی خیابونا راه میوفتن تا اون رو پیدا کنن . هرکی رو که میبینن نصفه ی خودشون رو می چسبونن به نصفه ی اون و مدتی با این کمال ناقص خوش هستن بعد از یه مدت یکی شون میاد میگه نصفم رو بده میخوام برم با یکی دیگه کاملش کنم. خبر نداره که دیگه نصفه ای نیست، مخلوط شده. میاد از وسط نصفش میکنه و میره ولی چیزی که توی دست تو هستش یه مخلوط شبیه ابر و باده که هر وقت میبینیش اذیت میشی . بعد از یه مدت انقدر رنگ تو رنگ شده که دیگه رنگ اصلیش یادت نیست. بعد از یه مدت هم مثل خمیر بازی هایی که قاطی میشدن خاکستری میشه . خاکستری و بی روح. چرا نصفت رو نگه نمیداری تا مکملش پیدا بشه ؟ این جوری قشنگ تر میشه ...

اشک

امروز من یه کشف بزرگ کردم ... میدونی قلب انسان گرم ترین و پرفشار ترین جای بدن اونه و چشماش سردترین و کم فشار ترین جا ؟ خودم کشفش کردم.


اثبات : دو سوم بدن ما از آب تشکیل شده. وقتی آب به قلب میرسه تحت گرما و فشار زیاد بخار میشه و جایی زیر گلو جمع میشه. وقتی فشار بخار گلو با فشار بخار مغز یکی میشه بخار از گلو به بالا میره و به چشم میرسه. توی چشم چون خیلی سرده و فشار پایینه دوباره آب تشکیل میشه و از سوراخای بقل چشم بیرون میاد. فقط یه جای این اثبات مشکل داره : آب که با این روش بیرون میاد باید مقطر باشه پس چرا اشک شوره ؟


یه دلیل سردی چشم ها هم نگاه مردمه. این اثبات نمیخواد ٬ برین بیرون یه نگاه به چشم مردم بندازین براتون اثبات میشه.


فکر کنم قلب من گرم تر از بقیه آدماست چون شدیدا مشکل تجمع بخار در گلو و تقطیر آب از چشم دارم. فکر کنم باید یه سوراخ توی قفسه سینم ایجاد کنم که بخار ازش بیاد بیرون.


کادو

میدونی ... امروز یه روز خوبیه ٬ صبح که از خواب پا شدم هوا ابری بود ٬ از پنجره که بیرون رو نگاه میکردی همه جا قهوه ای بود. تاریکی آرامش بخش . یه نیم ساعتی روی تخت به هوا نگاه میکردم. اگه میشد همیشه هوا قهوه ای باشه چه خوب بود ... بوی بارون رو خیلی دوست دارم ... مخصوصا اگه هوا سرد باشه.. نیگا به صورت کبودم نکن ... اینجوری خجالت میکشم . خودت که میدونی چی شده دیگه چرا انقدر زل زدی به صورتم. . .

بیا مال تو ... بگیرش ... چه جالب ٬‌تو هم می خوای یه چیزی بهم بدی .... ای ناقلا تو هم پیچیدیش لای دستمال توالت ؟ !! خوب اشکال نداره ... بیا بگیر ... میشه لطفا هدیه خودت رو ببری کنار تا من مال خودم رو بهت بدم .... ااااااااا ه خوب ببرش کنار دیگه ... همش داری میزنیش به مال من ... دیوونه . من رو بگو که این همه کادو برات پیچیدم. حالا که لج بازی میکنی اصلا میندازمش تو سطل زباله . خوب شد ؟ راحت شدی ؟ .... باهات قهرم .... نیگام نکن ٬ باهات آشتی نمیکنم .... حالا که انقدر منت میکشی باشه .... حالا کادوی تو چی بود ؟ ... مال من که چیز مهمی نبود. راستش میخواستم بندازمش دور گفتم بدمش به تو شاید به دردت بخوره. آخه رسم روزگار همینه ٬‌هر کی هر چی آشغال به درد نخور داره میده به دیگران و کلی منت میذاره ٬ غافل از اینکه دارن این کار رو با خودشون میکنن. چرا ناراحت میشی ؟ تا حالا که باید عادت کرده باشی !! تازه من لای دستمال فقط آب دماغ گذاشته بودم ٬ اکثرا لای کادوهاشون کلی توقع و انتظار و فریب و هوس بازی میذارن .... مال من بهتره ... اگه بخوای از آشغال دونی درش بیارم ٬ میخوای ؟ ....

سر گیجه

میدونی این چیه توی دستم ؟ بهش میگن مسواک ... باهاش دندونا رو تمیز میکنن. نگاه کن اینجوری ... داشتم فکر میکردم اگه یه مسواک خیلی بزرگ بود که جامعه رو میشد باهاش تمیز کرد تو قاطی آشغالا کنده میشدی یا همون جوری سر جات میموندی ... !

دلم میخواد یه بار بشینم برات از اول قصه زندگیم رو بگم. نمیدونم چرا تا حالا هر وقت بهت میرسیدم ساکت بودم. ولی وقت نمیشه که ...

ببین چیکار کردی... تمام دستشویی پر خون شد ... خوب یککم آروم تر ... تو هم سرت مثل من گیج میره ؟ .... خدا کنه این دفعه دیگه .... داری تار میشی ... نرو عقب سعی کن کنترل داشته باشی ... و زمینی که برای خودش میچرخه . . .

خسته

چرا خیره میشی توی چشمام ؟ هیچ وقت هم از رو نمیری ! گاهی وقتا انقدر به یکی خیره میشم که نگاهم کنه٬ بعد انقدر ادامه میدم تا کم بیاره و نگاهش رو برگردونه٬ ولی تو هیچ وقت کم نمیاری .

هر چند وقت یه بار باید بیایم رو به روی هم بایستیم ببینیم اشکالاتمون چیه٬ به هم بگیم و بریم... راستی چرا انقدر خسته ای ؟ چرا انقدر تو خالی شدی؟ .... یادم نبود تو هم دو هفته ای میشه که کاملا تنها شدی ... من باید جور تو رو بکشم یا تو باید جور من رو بکشی ؟ آخه دو نفر که نمیشه زندگیه یکسان داشته باشن ؟ .... صورتت کثیفه ٬‌سیاه شدی ٬ باید تمیز بشه ... توی توالت پارک که بهت گفتم موهات ریخته به هم ٬ چرا درستش نکردی ؟

این دو هفته هم تجربه ای برای خودش... اولین باره که تنهای تنها میشم .... نه .... من شش ساله که تنهای تنهام. فقط الان علنی شد. بود و نبودش زیاد فرقی هم نداره... به جز کم شدن یه عالمه سر و صدا و جیغ و داد از زندگیم و اینکه دیگه کسی نیست که گیر بده چرا انقدر درس میخونم و توی دانشگاه میمونم ... تو هم مثل من خسته ای ...

برو بخواب ... فردا هیچ کاری ندارم که بکنم ... شاید مثل امروز رفتم پیاده جاهای جدید شهر رو کشف کنم . . . از تنهایی بهتره.

سلام

سلام

تو از کی تا حالا اونجایی ؟

پس چرا من نمیدیدمت؟ من فقط تا حالا خودم رو اون تو میدیدم. تا حالا فقط به خودم نگاه میکردم. سرم شلوغ بود آخه. میدونی که .....

میبینی ٬ حالا فقط من موندم و تو. دیگه هیچکس نیست که باهاش بشه حرف زد. فقط من و تو و خدا ... هیچ کس نیست که حرف من رو بفهمه .. یا بهتر بگم من نمی تونم جوری حرف بزنم که بقیه بفهمند. شاید هم .... آخه نمیدونم چی شده همه گوشاشون رو گرفتن دارن داد میزنن ... همه فقط میخوان صدای خودشون رو بشنوند ... چرا یکی حرف من رو گوش نمیده ؟ 

حالا میفهمی من این مدت چی میکشیدم .

میخوام بهت دست بزنم ........ چقدر دستت سرده ..... راستی تو وقتی من اینجا نمیام کجا میری ؟ ... مگه تو هم توی آینه خونه داری ؟

میگم بیا از این به بعد با هم دوست باشیم.... چون من هیچ کسی رو ندارم که حرفام رو بهش بزنم. دارم منفجر میشم . میشه لطفا طبق معمول ساکت رو به روم بشینی و بهم نگاه کنی تا من حرفام رو بزنم ؟ .... مرسی. قول میدم زیاد مزاحمت نشم . فقط وقتای بیکاریت که میای جلوی آینه من هم میام با هم یککم حرف بزنیم. اینجوری برای جفتمون خوبه. میتونیم یککم آروم بشیم.

خیلی عالیه ٬‌یکی حاضر شد به حرفام گوش بده بدون اینکه برداشت منفی بکنه.

خوشحالم