من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

گیج


چشمات رو باز میکنی، سرت هنوز گیج میره. نمیدونی از غلظت قهوه ایه که خوردی یا از سنگینی هوای کافه ای که همه دارن توش سیگار میکشن و هیچ روزنه ای برای ورود هوای تازه توش وجود نداره. وسایلت رو بر میداری و در حالی که تمام تلاشت رو برای رو پا نگه داشتنت میکنی به سمت صندوق میری. 

اینجا همه عادت کردند هر چند روز یک بار حجم سیاه پوش تنهایی رو روی تنها میز این کافه که فقط یک صندلی داره و در کنج ترین جا استتار شده رو برای چند ساعت تحمل کنند و بگذارن ده بیست صفحه متن بنویسه، ده بیستا سیگار بکشه، و ده بیست هزار تومن قهوه اسپرسو بخوره. 

تنهایی مزخرف ترین و دردناک ترین نعمتیه که خداوند به کسانی که تنها در تنهایی ذهنشون خلاق میشه هدیه میده ! 

توی آیینه ی مات و خاک گرفته نگاه میکنم، اونجا مرد غریبه ای هست که هنوز به چشمان من نگاه میکنه و لبخند میزنه ...  

عشقی ...

بعضی وقتا میخوای خودت باشی. خودت رو دوست داری٬ کلی با خودت حال میکنی. گاهی هم میخوای خودت نباشی. دلت از ته دل میخواد که یکی دیگه باشه ... هر کسی جز خودت. اون وقته که میری توی یه قالب دیگه و میشی یکی دیگه و ... اون وقته که اونی که توی آینه واستاده برات میشه غریبه ...

توی این شیش هفت ماه هیچی تغییر نکرد ... انگار همین دیروز بود . یه دفه دیگه دلم نخواست بنویسم. همین چند دقیقه پیش بود.... یه دفعه دلم خواست بنویسم ... دنیا عشقیه دیگه ... عشقیه ٬ یعنی هر کی هر کاری بخواد میکنه ... عشق یعنی هر کاری خواستی بکن بعد هم برو ... مگه نه ؟ ...

ببینمت ! با اون وقتا فقط یه ته ریش فرق کردی ... این چیه دهنت ؟ به به سیگارم که میکشی ... اگه قول بدی ترکش کنی برات یه شیشه شور هدیه میخرم که دنیای شیشه ایت رو پاک کنی ... خوش به حالت. کاشکی دنیای ما هم با یه شیشه شور پاک میشد. فیس فیس ... به همین راحتی ...

 

شهر زیبای امید و بودن

 


الهه ، باور کن این قشنگ ترین و تاثیرگذارترین شعریه که تا حالا گفتی . زلزله ای بود که ساختار ذهنم رو ریخت به هم . بی نهایت زیباست ...........

(( همه چیز دست خداست و فقط اون میدونه چیکار کنه ...
تو میتونی موفق بشی
باور کن
من بهت قول میدم
میدونی چطور !
خوب اولین راه و کار که شاید به نظر سخت ترینش باشه
عوض کردن نحوه فکرت در مورد مشکلته
حالااگر دوست داری فکرت رو تغییر بدی تا موفق بشی
من بهت کمک میکنم و انرژی مثبت برای رسیدن به امید داشتن و بودن میدم
میدونم عادت کردی
مهم نقص عضو ادم ها نیست
مهم اینه که تو مغزت و فکرت سالمه.......
میدونی تو برای این مشکلاتی که همیشه ذهنت رو مثل خوره ازار میده و میداده
به قول خودت
خودت رو عادت دادی و توی این عادت حس کردی عاشق هستی
و قلبت رنجیده
ولی اگر کمک کنی و فکرت رو تغییر بدی
میتونی دوباره چیزهایی رو بهش میگی عادت تغییر بدی
و حتی طعم عشق واقعی رو بچشی
فکر کن ......
و هر وقت دلت گرفت و حس کردی دوست داری با کسی صحبت کنی
با من میتونی حرف بزنی
شاید نتونم باری از دوشت بردارم
اما شنونده خوبی برای درد دلت خواهم بود
در ضمن تو اهل هنری و میدونی اگر رنگی رو تغییر بدی
سایه روشن اون هم تغییر میکنه
فقط باید کمی رنگها رو تغییر داد به همین سادگی .........
برو امیدوارم روز خوبی در پیش داشته باشی
امیدوارم خیلی بهتر و پر روحیه تر بشی
شاد باشی و همیشه سلامت و خندان ))

در آغوش باد

نیگاش کن ترو خدا .... باز مبهوت واستاده داره منو نیگا میکنه .... خوب شد نه ؟ .... اینجوری هم میتونم کل هیکل بی ریختت رو ببینم ٬ هم خونه بزرگتر شد. .... تو هم از اون توالت اومدی بیرون ... چرا آقاهه این جوری برخورد کرد ؟ ..... یه جوری انگار دیوونم ... مگه چیه ؟ گیریم یکی بخواد ۸ متر و نیم دیوار سالن خونش رو آیینه کنه .... بهش میگن دیوونه ؟ ... ولی خیلی باحال شداااا .... جون میده واسه تمرین تآتر ... به قول دوستم خیلی سالن کم دراز بود حالا دراز ترم شد ...

ته سالن میشینم جای همیشگیم روی سنگای سفید و بی روح .... کنار پنجره ٬‌رو به کوه ... صدای نفسام رو میشنوم .... حتی صدای خوردن نور خورشید به کف سالن ... همه چیز سکون داره ... حتی هوای گندیده و سنگینی که اگه مجبور نبود بره توی ریه هات ازجاش تکون نمیخورد. پرده ای روی پنجره ها نیست.... انگار نشستی وسط آسمون .... این حالت نفسم رو تنگ میکنه ... با باز شدن پنجره کلی چیز هجوم میاره تو .... صدای خیابون ٬ پرنده ها ٬‌مردم ٬ باد ... یه باد گنده خودشو میندازه از پنجره تو ... انگار منتظر بود .... چشمام رو میبندم ... میذارم خوب صورتم رو لمس کنه .... توی موهام میپیچه و اونا رو از روی شونه هام بلند میکنه ... با یه نفس عمیق تا ته ریه هام میره و انگار قلبم رو تازه میکنه ... هوای بهار ..... بی اراده سرم به عقب میره .... چند قدم میرم عقب تر و دستام رو باز میکنم و باد رو در آغوش میگیرم ... لباسم رو در میارم تا باد همه تنم رو بپوشونه ....

توی عشق و حال خودم بودم که یه صدا از پشت سر به خودم آورد .... « چیکار داری میکنی !!!! » انقدر تو هوای خودم بودم که نفهمیدم دوستم اومده تو .... « این چه اوضاعیه !!!‌ ٬ چرا لخت شدی !!! » .... آخه داشت باد میومد ٬ خیلی حال داشت .... «‌ فکر کردی تایتانیک شدی !!! ٬ سرما میخوریا .... بیا ببین چی برات آوردم ........ »

اون داشت با شور و شوق حرف میزد و من هنوز گوشم به باد بود و روحم به تازگی بهار .... آروم باد رو بوسیدم و لباسام رو پوشیدم .....

پ.ن - این قسمت از خونه ما مشرف نداره ... میشه راحت هر کاری بخوای بکنی ....

 پ.ن ۲ - پنجره خونه ما از سقف تا زمینه .. انقدر کوچیک نیست ...

نرگس

 

زیبا ترین نوشته چیزیه که از قلب کسی بیرون میاد و وقتی زیبا تر میشه که اون طرف یه عزیز باشه . میتونم به جرات بگم چیزی که تونست بعد از چندین روز شاید هم چندین ماه لبخندی از قلبم به لبم بیاره این نظر بود که نرگس عزیز برام نوشت. مخصوصا جمله آخرش . عاشق این نوشته ام ....

{{ بی نهایت خسته ام، انگار کوهی روی من نشسته است. دلم می خواست زودتر برایت می نوشتم اما خستگی نمی گذاشت.
دو شب پیش داستان «سه سه» را می خواندم، پسر ۵ ساله ای که یک بار تصمیم گرفت خودکشی کند،‌ و نکرد تنها برای پیرمردی که به جای پدرش دوستش داشت. نمی دانم چرا بعد خواندن کتاب اشک هایم سرازیر شدند، شاید برای مرگ پیرمرد و زنده ماندن سه سه...
گاهی آدم ها نمی خواهند ادامه بدهند، ترجیح می دهند بمیرند. می فهمم. گاهی این تصمیم به زخمی می انجامد و ادامه باید داد. می دانی درد تصویر خوبی است،‌ یادم می ماند زنده ام و رنچ می کشم. تو خواسته بودی چیزهایی را تغییر دهی. تغییر هم رنج دارد، رنجی بسی بزرگتر از زخمی که بر دستت است. تمام تن آدم زخم برمی دارد، روح آدم، زنگارها تکه تکه کنده می شوند، جای‌شان خشک می‌شود و چیزی شاید مرهم می‌شود که نگندند، چیزی مثل امید به دیگرگون شدن... گاهی هم زخم‌ها می‌گندند، و تو آن‌ها را درمان باید کردن... تو می‌توانی حتا اگر لامپ آینه توالت خاموش‌ شود، می‌مانی... بنویس چیزی میان این واژه‌ها بوی زندگی می‌دهد... }}

نرگس عزیز نمیدونی با این نوشتت چیکار کردی ! کاشکی آلمان نبودی و میدیدمت !

 

من ... کیستم ؟ !!

تازه دارم میفهمم آدم خودش باشه چقدر سخته ! یعنی وقتی توی آینه نگاه میکنه خودش رو ببینه ٬ نه یکی دیگه ٬ یه غریبه ... ولی من هنوز هم دوست دارم باهاش حرف بزنم !

ببین آقای محترم ! تو دیگه تو نیستی ٬ تو من هستی یعنی من تو هستم ! لطفا هرچی من میگم تکرار نکن! خوب برای اینکه مطمان بشی یه آزمایش میکنیم ! من میزنم توی گوش خودم ٬ اگه صورت تو هم سرخ شد یعنی تو من هستی ٬ اگه نشد یعنی تو من نیستی. ........... دیوونه گفتم من میزنم ٬ تو چرا زدی ؟ من میزنم تو نیگا کن ! .......... داری کفرم رو در میاری ! فکر نمیکردم انقدر احمق باشی !

کسی راهی برای خواب ندیدن سراغ نداره ؟

 

دلقک های من مردند ٬ دیگر من ماندم و خودم ...

نمیدونم چه مرگم شده . دارم دیوونه میشم. مغزم اصلا کار نمیکنه ... انگار یه چیزی نشسته روی سرم و داره سنگینی میکنه . تمام ذهنم خالی شده ! ازهمه بدتر اینکه از هیچ کدوم از شخصیتهای ذهنی که ساخته بودمشون نمیتونم استفاده کنم !  مغزم داره پوک میشه ! دیگه نمیخوام شخصیت پردازی کنم.

جایی دیگر ...

 

کوله بارم را بر دوش گذاشتم و در منزلی دیگر سکنی گزیدم. آیا دیگر خواهی یافت مرا در تو در توی این کوچه های تنگ و تاریک و کثیف ! شاید گوشه دیواری نیمه فروریخته یافتی مرا که در جامه گدایان کنار سگی خفته ام! خدا را نیازار مرا ٬ بگذار رهگذران بیاندیشند که این گونه ام و این من هستم ! نقابم را برندار و برو !

 

من کی هستم ؟ نمیدونم ! برام اهمیتی نداره. برای هیچ کس اهمیتی نداره .
هیچ وقت باورم نشد اسمی که توی شناسنامه دارم مال منه ، همیشه خندم میگرفت . وقتی جلوی آینه می ایستم نمیدونم اون که توی آینه هست کیه !
اون هم نمیدونه من کی هستم ! گاهی طغیان میکنه و آینه رو میشکنه. گاهی نمیشه جلوش رو گرفت !


 

زندگی .... چی ؟

تو خیلی بد بختی ٬ میدونی ؟ !! از صبح تا شب تنها کارت اینه که هر کاری من میکنم تو هم بکنی . اگه ادای یه آدم حسابی رو در میاوردی باز میشد یه کاریش کرد ... ببین اگه بخوای میتونی بری یه آدم جدید پیدا کنیااا ٬ من دیگه لازمت ندارم .... اصلا از خودم هم دیگه بدم میاد چه برسه به تو که تصویری .... نمیخوای ؟ به جهنم که نمیخوای .... همین جا بمون تا بپوسی .... بی لیاقت .....

زندگی .... چیه ..... برای چی زندگی میکنیم ؟ امید من توی زندگی چیه ؟ .... خونواده ؟ ( ندارم ) عشق ؟ ( ازش حد بگیری به صفر میل میکنه ٬ مساحت زیر نمودار مبهم و غ.ق.ق )‌ سرگرمی ؟ ( واژه مورد نظر در شبکه مغزی شما وجود ندارد )‌ دل خوشی ؟ (‌ ها ؟ )‌ دوست ؟‌ (‌ یه جسد متحرک که گاهی ازش یه صداهایی در میاد ! ارزش زندگی به خاطر اون به عنوان خطای دستگاهی از نمودار زندگی حذف میشه ! )‌ آینده ؟‌ ( سنگینی کوله بار گذشته خرابش کرده ! )‌ کار ؟ (‌ نیازی نیست )‌ علم ؟ !!!‌ (‌ کیلو چنده ؟ ) کمک به دیگران ؟ (‌ یککم برای انگیزه زندگی زیادی رابین هودیه ! )‌ دین و ایمون و خدا و ... ( وارد مثائل حساس و خطر ناک نشیم بهتره ! )‌ ..... پس چی ؟ هیچی ....

خب حالا به این نتیجه میرسیم که انگیزه ای برای زندگی ندارم ! چه غلطی بکنم ؟ افسرده بشم ؟ (‌هستم ٬‌بودم ٬ خواهم بود ! ) دیوونه بشم ؟ (‌ کم کم اونم میشم ! )‌ ..... میشه خود کشی هم کرد ..... جیگرش رو نداری ! تازه خودت رو بکشی که چی ؟ کلی خونه و زندگی رو به گند بکشی و کلی آدم رو زابه راه خودت بکنی که خیر سرت نمیخواستی زندگی کنی ؟!! تازه بعدش هم میان این چگوارای بدبخت رو به جرم قتل میبرن ... درست حسابی که نمیتونه حرف بزنه محکوم میشه و  .... خر بیار باقالی بار کن ! اون وقت اون دنیا به جای روزی یه بار روزی دوبار سرب داغ میریزن اونجات ! یکی برای خود کشی یکی برای کشتن بیگناه چگی ! این چگی هم الکی الکی میره بهشت ! از صبح تا شب از حوریا پورتری میکشه ! عقلش نمیرسه کار دیگه ای هم میشه کرد که ! همین یه کار رو بلده !

آگهی شماره ۲ :

فوری فوری ..............

به یک یا چند انگیزه قوی٬ نیمه قوی یا حتی ضعیف!  برای ادامه حیات نکبت بار دنیوی نیاز مندیم .

اگه انگیزه به ذهنتون نمیرسه ٬ راه حل بی انگیزه زندگی کردن رو بگین !

با سپاس ....

 

چگوارا

سلاااام ٬ به به ٬‌از این ورا ؟ امتحانات هم که تمون شد و .... دیگه راحت ...

چیه ؟ حسودیت میشه یکی دیگه رو آوردم اینجا. به خدا داشتم دیوونه میشدم از تنهایی. فکرش رو بکن ٬‌ اینجا به این بزرگی و ساکتی ٬‌خوب آدم روانش به هم میریزه تنها. البته مجموعا زیاد فرق چندانی با قبل نکرده ٬ فقط ۸۰ کیلو به وزن اینجا اضافه شد ...

یه پسر ٬اسمش چیه مهم نیست ٬ من بهش میگم چگوارا. سال دوم هنر ٬ از تو جوب پیداش کردم !!! یه روز داشتم نصف شب ! قدم میزدم دیدم نشسته لب جوب ٬ پاهاش تو جوبه٬ از سرما سرخ شده ٬‌داره گیتار میزنه. نمی دونستم موسیقی زنده انقدر جالبه. اصلا خود موسیقی برام جدید بود. یه فایل توی ذهنم باز کردم اسمش رو گذاشتم (‌ حرام جات زیبا )‌ اولین چیزی هم که توش گذاشتم صدای همین گیتار بود. یادم نمیره هیچ وقت چقدر از حاجی کتک خوردم سر یه آهنگ ... داد میزد که اینا حرومه ٬ اینا گناهه ٬ .... نشستم کنارش لب جوب و یه نیم ساعتی گوش کردم. بعد از نیم ساعت برگشت. موهای مجعد بلندش دور صورتش ریخته بود٬ دور شیشه گرد عینکش یککم یخ زده بود. به طرز مسخره ای لبخند زد : سلام

گفتم - قشنگ میزنی

مرسی

- اینجا چیکار میکنی ؟

خونه ندارم ٬ پول ندارم کرایه بدم

- کجا میخوابی شبا ؟

پیش دوستام ٬‌ خوابگاه. آتیش داری ؟

دیدم راهی ندارم جز اینکه از تنهایی در بیام. سه روز بعد چگوارا با یه ساک و دو تا چمدون و یه جعبه چوبی بزرگ که توش گیتار بود دم در خونه بود. با همون لبخند مسخره. قرار شده تا جایی گیر میاره پیش من بمونه. به جاش برام گیتار بزنه. یکی از اتاقای خونه رو بهش دادم.

تازه دارم به مفهمو هنر مند پی میبرم. هنرمند یه آدم عجیب غریبه که ظاهرش باید با بقیه فرق بکنه٬‌حرف زدنش باید عجیب ٬ کوتاه ٬‌ابهام آمیز و شل باشه ٬‌ از نظر مغزی باید یک دیوانه کامل باشه.

از وقتی اومد توی خونه اول رفت نشست لب پنجره روی زمین و چند ساعت به بیرون نگاه کرد. بعد وسایلش رو برد تو اتاق و چند ساعت با اونا مشغول بود. از ساعت ۱۱ شب تا  ۴:۳۰ صبح داشت به دیوارا با اجازه خودش نقاشی و عکس و پوستر میچسبوند. ساعت ۷ رفت حموم تا ۸:۳۰ !!! ساعت ۱۰ گفت امتحان داره و رفت !! چقدر زحمت کشید برای این امتحان ... بیچاره تا صبح بیدار بود. بمییییرم .

آخرش هم نفهمیدم موسیقی میخونه ٬‌ نقاشی میکنه ٬‌ مجسمه میسازه ٬ چه غلطی میکنه معلوم نیست ٬ چیزی که معلومه اینه که تمام اتاق رو با نیم متر بیرون در رو به گند کشیده ٬‌ صدایی ازش در نمیاد مگر گاهی که الکی میزنه زیر خنده یا گریه٬‌ توی خواب هم هدفون تو گوششه ٬ خیلی زیاد به لباس های کارگران شهرداری و افراد سیرک علاقه داره. گاهی وقتها یه چیزی هم میخوره ... در مورد هرچی هم ازش سوال کنی اول کلی مکث میکنه بعدش میگه : بد نیست ... ریاضی و سنگ پا براش یه مفهوم رو دارن ٬ هر دو زبر و پیچیده هستن که هیچ وقت نمیشه داخلش شد و فهمید توش چیه . شاهکار ترین چیزش اینه که با همه چیز حرف میزنه !!! جواب مجری تلویزیون رو میده !!! عاشق یکی از نقاشیاشه ٬‌با یکیشون قهره ٬ میگه این یکی سرش رو کلاه گذاشته ٬ میگه گیتارش خیلی لوس و زبون نفهمه .... خدااااا سر ساختن این یکی چرا انقدر وقت گذاشتی !

خلاصه توی این یه هفته فهمیدم که انسانها میتونن گونه های دیگه ای هم داشته باشن مثل هنرمندا. تازه فهمیدم معنی تعجب چیه ... و این که میگن از تعجب دهنش باز موند یعنی چی.

بهتره بگم مرد توی آینه اونه چون همه چیزش برعکس منه. هیچ نقطه مشترکی بین ما نیست. جز اینکه به هر دوی ما میگن انسان.

براتون چند تا کارش رو میذارم خودتون قضاوت کنین این دیوونه هست یا نه .

  

    

خدا عاقبت ما رو به خیر کنه .