من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

چگوارا

سلاااام ٬ به به ٬‌از این ورا ؟ امتحانات هم که تمون شد و .... دیگه راحت ...

چیه ؟ حسودیت میشه یکی دیگه رو آوردم اینجا. به خدا داشتم دیوونه میشدم از تنهایی. فکرش رو بکن ٬‌ اینجا به این بزرگی و ساکتی ٬‌خوب آدم روانش به هم میریزه تنها. البته مجموعا زیاد فرق چندانی با قبل نکرده ٬ فقط ۸۰ کیلو به وزن اینجا اضافه شد ...

یه پسر ٬اسمش چیه مهم نیست ٬ من بهش میگم چگوارا. سال دوم هنر ٬ از تو جوب پیداش کردم !!! یه روز داشتم نصف شب ! قدم میزدم دیدم نشسته لب جوب ٬ پاهاش تو جوبه٬ از سرما سرخ شده ٬‌داره گیتار میزنه. نمی دونستم موسیقی زنده انقدر جالبه. اصلا خود موسیقی برام جدید بود. یه فایل توی ذهنم باز کردم اسمش رو گذاشتم (‌ حرام جات زیبا )‌ اولین چیزی هم که توش گذاشتم صدای همین گیتار بود. یادم نمیره هیچ وقت چقدر از حاجی کتک خوردم سر یه آهنگ ... داد میزد که اینا حرومه ٬ اینا گناهه ٬ .... نشستم کنارش لب جوب و یه نیم ساعتی گوش کردم. بعد از نیم ساعت برگشت. موهای مجعد بلندش دور صورتش ریخته بود٬ دور شیشه گرد عینکش یککم یخ زده بود. به طرز مسخره ای لبخند زد : سلام

گفتم - قشنگ میزنی

مرسی

- اینجا چیکار میکنی ؟

خونه ندارم ٬ پول ندارم کرایه بدم

- کجا میخوابی شبا ؟

پیش دوستام ٬‌ خوابگاه. آتیش داری ؟

دیدم راهی ندارم جز اینکه از تنهایی در بیام. سه روز بعد چگوارا با یه ساک و دو تا چمدون و یه جعبه چوبی بزرگ که توش گیتار بود دم در خونه بود. با همون لبخند مسخره. قرار شده تا جایی گیر میاره پیش من بمونه. به جاش برام گیتار بزنه. یکی از اتاقای خونه رو بهش دادم.

تازه دارم به مفهمو هنر مند پی میبرم. هنرمند یه آدم عجیب غریبه که ظاهرش باید با بقیه فرق بکنه٬‌حرف زدنش باید عجیب ٬ کوتاه ٬‌ابهام آمیز و شل باشه ٬‌ از نظر مغزی باید یک دیوانه کامل باشه.

از وقتی اومد توی خونه اول رفت نشست لب پنجره روی زمین و چند ساعت به بیرون نگاه کرد. بعد وسایلش رو برد تو اتاق و چند ساعت با اونا مشغول بود. از ساعت ۱۱ شب تا  ۴:۳۰ صبح داشت به دیوارا با اجازه خودش نقاشی و عکس و پوستر میچسبوند. ساعت ۷ رفت حموم تا ۸:۳۰ !!! ساعت ۱۰ گفت امتحان داره و رفت !! چقدر زحمت کشید برای این امتحان ... بیچاره تا صبح بیدار بود. بمییییرم .

آخرش هم نفهمیدم موسیقی میخونه ٬‌ نقاشی میکنه ٬‌ مجسمه میسازه ٬ چه غلطی میکنه معلوم نیست ٬ چیزی که معلومه اینه که تمام اتاق رو با نیم متر بیرون در رو به گند کشیده ٬‌ صدایی ازش در نمیاد مگر گاهی که الکی میزنه زیر خنده یا گریه٬‌ توی خواب هم هدفون تو گوششه ٬ خیلی زیاد به لباس های کارگران شهرداری و افراد سیرک علاقه داره. گاهی وقتها یه چیزی هم میخوره ... در مورد هرچی هم ازش سوال کنی اول کلی مکث میکنه بعدش میگه : بد نیست ... ریاضی و سنگ پا براش یه مفهوم رو دارن ٬ هر دو زبر و پیچیده هستن که هیچ وقت نمیشه داخلش شد و فهمید توش چیه . شاهکار ترین چیزش اینه که با همه چیز حرف میزنه !!! جواب مجری تلویزیون رو میده !!! عاشق یکی از نقاشیاشه ٬‌با یکیشون قهره ٬ میگه این یکی سرش رو کلاه گذاشته ٬ میگه گیتارش خیلی لوس و زبون نفهمه .... خدااااا سر ساختن این یکی چرا انقدر وقت گذاشتی !

خلاصه توی این یه هفته فهمیدم که انسانها میتونن گونه های دیگه ای هم داشته باشن مثل هنرمندا. تازه فهمیدم معنی تعجب چیه ... و این که میگن از تعجب دهنش باز موند یعنی چی.

بهتره بگم مرد توی آینه اونه چون همه چیزش برعکس منه. هیچ نقطه مشترکی بین ما نیست. جز اینکه به هر دوی ما میگن انسان.

براتون چند تا کارش رو میذارم خودتون قضاوت کنین این دیوونه هست یا نه .

  

    

خدا عاقبت ما رو به خیر کنه .