من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

جایی دیگر ...

 

کوله بارم را بر دوش گذاشتم و در منزلی دیگر سکنی گزیدم. آیا دیگر خواهی یافت مرا در تو در توی این کوچه های تنگ و تاریک و کثیف ! شاید گوشه دیواری نیمه فروریخته یافتی مرا که در جامه گدایان کنار سگی خفته ام! خدا را نیازار مرا ٬ بگذار رهگذران بیاندیشند که این گونه ام و این من هستم ! نقابم را برندار و برو !

 

من کی هستم ؟ نمیدونم ! برام اهمیتی نداره. برای هیچ کس اهمیتی نداره .
هیچ وقت باورم نشد اسمی که توی شناسنامه دارم مال منه ، همیشه خندم میگرفت . وقتی جلوی آینه می ایستم نمیدونم اون که توی آینه هست کیه !
اون هم نمیدونه من کی هستم ! گاهی طغیان میکنه و آینه رو میشکنه. گاهی نمیشه جلوش رو گرفت !