من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

بی بازتابی

دیروز داشتم بهش نگاه می کردم. خیلی از گفته ها اینطور شروع میشه توذهنم. سرشو تکیه داده بود آروم به شیشه ی اتوبوس و ژست خستگی داشت. دقت کردم دیدم حواسش خیلی ظریف به اطرافه و پاش رو کم کم از کفش در میاره. هر یه سانت که پاش رو می کشید بیرون میذاشت یه سانته 5 دقیقه هوا بخوره تا بوش بره. اگه یهو تمام پاش رو می کشید بیرون از کفشش گند میزد به اتوبوس و مجبور ببود بعد تذکر شاگرد راننده تمام 500 کیلومتر پاشو تو قبر بچه اش ( کفشش ) بذاره. لامذهب 41-42 هم که نبود پاش!

- خسته اس؟

آره بابا داغونش کردن.پاره اس!

- از کی دوباره شروع کرده؟

17 روز پیش بود. وقتی به دنیا اومد تنها بود. گفتم همه چی روبراهه دیگه. یه دفعه نذاشت و چشاش تو اتاق عمل افتاد به دختره پرستاره که موهای صاف و سیاش ریخته بود رو پیشونی عرق کرده اش. ندیدمش ها اما فهمیدم که کارش دراومده.

-الان کجاست؟

رو بالکن داره بهمن می کشه. تو چرا اینقدر کثیف شدی؟ میرم یکم رایت بیارم پاکت کنم.

-قبل تو اون اینجا بود با هم حرفمون شد تف کرد روم...