من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

بیمار

دوبار  زنگ زدم و جواب ندادی. لابد بازهم شب بیدار مانده بودی و اتد می زدی....با خودم شروع کردم به فکر کردن تا خستگی در کرده باشم که بوق صدای تلفن توجهم را جلب کرد " بیدار شدم عزیزم. دارم پا می شم برم بشینم". لبخند به قول ادبیات خاص خودت جالبناکی زدم و نوشتم : باشه وقت تلف نکن. زودتر بشین و بیا!


تفاله های چای را که دور می ریختم پنج تایشان روی سینک و دوازده تایشان روی سرپیچ فلاسک جای ماندند. کمی آنها را نگاه کردم و یادم آمد دئوترم هنوز بی نفت است. با شیشه ی روغن مازولا به حیاط رفتم تا بخشی از 300 لیتر نفت تانکر را به خورد آبگرمکن بدهم. خوب لازم می‌شود دیگر احتمالاً.


برگشتم بالا و چند تکه پوست لیمو و پرتقال روی آتشدان بخاری سبز ارج گذاشتم. در مشبک بخاری را که می دیدم گفتم :

                         حیف آن پولیور آبی نبود؟


 با اینکه تنها بودم کمی اطراف را  ورانداز کردم  و یک تف مشتی روی کوره انداختم. جلز و ولزش را که  می دیدم گفتم :

                         حیف آن بوی نرم پرتقال و لیمو نبود؟


بچه ها مدرسه رفته بودند ولی تلوزیون هنوز روشن بود. برنامه داشت یک قورباغه بزرگ با یکی کوچکتر را نشان می داد. فکر کنم مادر دختر بودند. داشتند سعی می کردند خانه خالی و نیمه گرم را سرگرم کنند.


با صدای زنگ خروسک گرفته بازهم ترسیدم. جورابم را بالا کشیدم و ناخودآگاه شروع کردم به بلند خواندن :

ای نام تو بهترین سر آآآآآآآآآآآآآآآآاغاز     بی نام تو نامه کی کنم باااااااااااااااااااااز

ای نام تو مونس رواااااااااااااااااااااانم


حالا کر و تنور با هم :

جز نام تو نیست بر لباااااااااااااااااانم       هم نامه ی ..................................

که زنگ دوباره آیفون مرا به خود آورد. بر خرمگس صبحگاهی لعنت. احتمالاً گدا است. باید زودتر برود.


-         بله، کیه؟

-         چرا ورنمیداری؟ بازکن دیگه.


-         ا، تویی. چه زود نشستنت تموم شد. مگه قرار نبود دو تا تک زنگ بزنی؟

-         می گم بازکن حالیت نیست من تو کوچم...


به خودم آمدم. دگمه را فشار دادم. دویدم پشت شیشه ی راهروی حال، تا ورودت را ببینم. بعد برگشتم زیر گوبلن باخودم گفتم از اینجا  قشنگ تری. بعد گفتم نه! مزه ی تماشای نوک بینی سرخت در سرما، دقیقاً در همان دم در است. پس دویدم سمت شیشه و در راه با خودم گفتم :  

                                                     حیف نبود ای نام تو بهترین سرآغاز تمام نشد...     

   

که در را باز کردی و آمدی تو. با خودم گفتم :

 حیف نبود تق تق پاشنه هایش را وقتی می آمد بالا نشنیدم؟

شال پشمی مشکی اش را که بر می داشت کمی در مورد اینکه قرار بود چطور زنگ را بزند و نزد و چرا اصلاً من در را دیر باز کردم و هیچ چیز طبق برنامه پیش نرفت و من فکر کرم او گدا است و اینها، غر زدیم. زیر آن یک کلاه مشکی هم گذاشته بود روی سرش که در حال حاضر فقط حرص در می آورد. چند مو هم از بغلهایش بیرون بود. بحث بی خود زنگ را با ریختن چای خاتمه دادم.

-         کی بر می گردند خونه؟


-         با مادرشان رفتن مدرسه. یکی 8 تا 10 امتحان داره اون یکی 10 تا 12

-         خوبه 4 ساعت. خدا بده برکت. لباسمو کجا عوض کنم؟


-         اتاق بغل حموم، روبروی آشپزخونه.


وقتی رفت اتاق با خودم گفتم:

حیف آن نوار کاشفان فروتن شوکران نبود که به فرهاد دادم. حیف شمع نبود که الکی دیشب آتش زدم. همینطور که فکری بودم آمدی بیرون. سیگارت را هم آتش کرده بودی. به سمت تلویزیون رفتی و دگمه ی خاموشش را فشار دادی. یک مقنعه ی لب شتری با چادری عربی در بر کرده بودی.


-         چطوره؟

همین لحظه مرغ همسایه شروع کرد به قد قد کردن و از تقارنش با سوالت جفتمان زدیم زیر خنده.

-         وقت نداریم همه چیز را آوردی؟


-         روولور بابا بزرگ، جورابای پارازین مشکی و ساک جادار


شروع کردی به توضیح : " ...خوب اول تو وارد می‌شوی و سر باجه با حسابدار بحثت می شود...".سعی می کردم بین هیجان ابرو و لبهایش ضمن صحبت ارتباطی بر قرار کنم. با خودم گفتم حیف نبود : کاش دیشب غذا کمتر می خوردم.


  درآمدی که :

-         حواست هست؟

روولور را برداشتم تا نشانش دهم بله و به مغزش شلیک کردم!

..............................................................................هم نامه ی نا نوشته خوانی.


پ.ن. قرارشده از این به بعد در راستای داستان کلی هرکسی با اسم خودش قلم بزنه.