من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

کابوس

چیه ؟ باز چه مرگت شده ؟ نفس نفس میزنی. داری مثل بید میلرزی. اینجا که خوب گرمه پس چیه ؟ نکنه تو هم مثل من .... باز هم کابوس دیدی ؟ باز هم ... چند وقته نمی دونم چی شده اکثر شب ها کابوس میبینم. تو هم همین طوری ؟! نیگا کن انقدر عرق کردی که انگار زیر دوش بودی. پای چشمات هم گود رفته . میترسم برم بخوابم ... آره میترسم. اگه باز هم بیاد چی ؟ نمیدونی چقدر وحشتناکه. اصلا نمیدونم چیه ....

شب شده . باز هم خواب. وقتی خوابم میبره دیگه هیچ چیزی نیست که اذیتم بکنه. وسط خواب یه دفعه مثل اینکه هوشیار شده باشم ولی قدرت حرکت ندارم. خوابم ولی خواب نیستم. هیچ اراده ای ندارم. وسط تخت بزرگ ٬ تنها ٬ سعی میکنم دوباره بخوابم. هوا به شدت سرد میشه. باز هم اون صدای عذاب آور خرد شدن چیزی مثل چوب خشک های نازک. تمام بدنم میلرزه چون میدونم باز هم داره شروع میشه. اینها مقدمه کابوس های هر شب من شده. باز به خواب میرم. هر شب همون خواب تکراری. یه فضای تاریک که من در مرکزش هستم . صورت بزرگی که یه دفعه جلوم سبز میشه و من رو به شدت می ترسونه. چیز خیلی بزرگی که یه جورایی شبیه آدم هاست. بیشتر شبیه یه زن با موهای بلند و لباس یه سره بلند سفید نقره ای که تا پایین پاهاش اومده. دستها و انکشتای کشیده و بسیار بلند و ترسناک. صدایی مثل جیغ بلند و نازک کر کننده. وقتی حرکت میکنه صدایی تولید میشه که شبیه صدای دیاپازون هستش. میاد نزدیک. صورت زشت و ترسناکش رو میاره نزدیک من و چیزی میگه که نمیفهمم. گلوی من رو محکم میگیره و با خودش میکشه. به سرعت حرکت میکنه و من رو هم میکشه. هر دفعه سعی میکنم مقاومت کنم بر میگرده و دهنش باز میشه و جیغ بلندی میزنه. انقدر می ترسم که با جیغ و داد از خواب میپرم. شب اول از ترس .... !!!

میگن خواب ها الکی نیستن از این دیگه الکی تر میشه ؟ ربطی به زیاد خوردن نداره چون من ساعت ۸ شام میخورم اون هم بیشتر یه چیز سبک. به افکار مشوش هم ربطی نداره چون داره هر شب تکرار میشه. هیچ کاری هم نمی تونم بکنم . کاشکی مادرم بود .... اه اه اه اه بچه ننه .... !