من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

آینه ی دروغ گوووو

نیگام نکن ، باهات قهرم. این بود رسم رفاقت ؟ بعد از این همه رفاقت ، درد دل ، فکر میکردم تو دیگه باهام روراستی... تو هم بهم دروغ میگی ........ بزنم دنیات رو بشکنم ؟ .... تو که زندگیت به یه تیکه آینه بنده خجالت نمیکشی دروغ میگی ؟ ........ البته دروغ نگفتی، فقط تمام حقیقت رو نگفتی.... عجب رویی داری ، باز هم نمیخوای نشون بدی !! آخه چرا بهم نشون نمیدی ؟ من چی دارم که به هر کی نزدیک میشم بعد از اینکه میفهمه ماجرام چیه ازم فاصله میگیره ؟ بهم نشون بده ، خواهش میکنم. . .
باز هم دروغ میگی ، من 21 سالم نیست من حتما 40 - 50 سالمه . حتما کلی پیر شدم. دروغ میگی ، این صورت من نیست ، صورت من حتما خیلی وحشتناکه. دروغ گووووووووووو اگه این جوری نبود من رو طرد نمی کردن. تنها ولم نمی کردن.
آدما چرا این جورین ؟ .... حالم داره از این آدما به هم میخوره.
اکثر دخترا اولش خیلی خوش برخورد و با کلی شوخی و خنده میان جلو ، بعدش یه دفه انگار رفته باشن توی دستگاه کرایوژنیک ، تا منفی 300 درجه منجمد میشن و بعد مثل یخ توی زمین آب میشن و دیگه خبری ازشون نیست که نیست.
پسرا اولش با رفاقت و بیرون رفتن و شوخی و خنده میان جلو بعدش یه دفه جدی میشن ، انگار دارن با باباشون حرف میزنن ، کم کم انقدر جدی و رسمی میشن که فکر میکنی دارن با آقا معلمشون حرف میزنن ....
یعنی اشکال از رفتار منه ؟ یا از روی سرنوشتم میخوان آیندم رو هم سیاه کنن... چرا بهم نشون نمیدی ؟ ... فقط بلدی اشکام رو نشونم بدی و هر روز صبح بهم یاد آوری کنی که " بد بخت هنوز زنده ای ، قیافت رو ببین که هر روز داره خراب تر میشه. یه روز دیگه هم شروع شد .... " و هر شب بهم بگی که " به خونه ی لجن زارت خوش اومدی تنهای داغون " ....

برف میاد . ماشینا آروم میرن. شلوارم تا بالای زانو خیس خیس شده. سرما رو دوست دارم. ساعت 2 صبح. توی هوا هااااااا میکنم و بخارش رو تماشا میکنم. دستام رو محکم زیر بقلم گرفتم و روی زانوم خم شدم. روی یه صندلی سرد و خیس و برفی وسط یه پارک کوچیک گوشه یکی از خیابونای لعنتی ... اینجا آرامش دارم. از نوک موهام داره آب میچکه. دوست دارم همین جا بخوابم. روی برفهای از تشک نرم تر و توی پارک کوچیک آرامش بخش. برف پاییزی هم نعمتیه واسه خودش. انگشتای پاهام رو حس نمیکنم. اونا راحت گرفتن خوابیدن. آقا یکی بیاد این درخت بالای سرم رو یه تکونی بده ، میخوام زیر پتوی نرم برفش بخوابم.
آرامش اینجاست. چقدر خوب گرمه این آرامش. تا خونه یا بهتر بگم لجن زار نیم ساعت دیگه راهه. کی حاضره پارک گرم و آرامش بخش رو ول کنه بره توی خونه سرد اعصاب خورد کن ؟ آزادی هم نعمتیه ....
نمیدونم چرا سرما نمیخورم. حتی ویروس ها هم از من دوری میکنن. آقا یه ویروسی ، باکتری چیزی هم بیاد با من که تنها نباشم راضیم.
آرامش اینجا خوب گرمه .....